بعد از ظهر1شنبه.
خدایا تقریبا هیچ چی از تعطیلاتم تا اینجا نفهمیدم. خیالی نیست در هر حال مدرسه بی مدرسه و… ول کن اینها رو. من واسه گفتن این چرتها اینجا نیومدم.
من هر زمان که هیچ جای امن و آرومی واسه ملاقات دلی با کلمات نباشه میام اینجا. الان هم نیست. این روزها به طرز وحشتناکی داخل گوش کن کار و تکلیف هست. هرچی انجام میدم انگار به سر نخ نمیرسم. اینها مهم نیست کاره باید انجام بشه. گیر جای دیگه هست که امروز و این لحظه دیگه از دستم در رفت و واقعا نتونستم تحمل کنم. گذشته ها. پستها. کامنتها. خدایا!
خیلی پیش اومد که وسط تراکم وحشتناک مواردی که توی این حدود2هفته در حال انجامشونم روی یه پست متوقف بشم و واسه تشخیص محتوا و اجرای موارد لازم بخونمش و کامنتها رو هم بخونم و یه آه یا2تا قطره بارون و بعد دوباره سفت و سخت بچسبم به ادامه کار. اما این…
تقریبا20دقیقه پیش بود که یه پست از بهمنماه93رو دیدم و بازش کردم ببینم جاش کجاست و… آخ خدایا! چه صفایی داشتیم یا من خیال میکردم که داشتیم! خدایا! باور کن من نمیدونم تو بیا بهم بگو ما خودمون رو کجا جا گذاشتیم؟ من و تمام اونهایی که زمانی واسم اونهمه اونهمه اونهمه… خدایا دیگه خیالی نیست کسی باور کنه فقط تو بدونی بسه. و تو میدونی زمانی که من میگم کسی واسم عزیزه این عزیز بودن چه مدلیه! ای خدا من که خسته شده بودم قرار بود الان خستگی در کنم پست باز نکنم پس واسه چی باز رفتم بالای سر تکالیفم و بازشون کردم که الان این… کاش بازش نمیکردم! کاش نمیخوندمشون! کاش نمیخوندممون! من اینهمه زمان بود که دیگه ازش نمیگفتم و الان چنان فشاری به روانم اومد که دارم به چه وضوحی ازش میگم! ای کاش بازش نمیکردم! دلم خیلی خیلی خیلی بد گرفت! خدایا کاش مادرم الان از اون طرف صدام نکنه ابدا دلم نمیخواد این مدلی ببیندم اگر الان بیاد این طرف یا صدام کنه من در توضیح این قیافه مسخره چی بگم بهش! مدتها بود که این مدل دلتنگیم… دلم خیلی تلخ تنگه. خدایا! کاش بازش نمیکردم!
باید یه جا میگفتم. باید یه جا میباریدم. باید یه جا حرف میزدم. کسی نمیفهمه. کسی در این حس باهام همراه نیست. اونهایی که اون زمان بودن و آشنا بودن الان دیگه نیستن. اینهایی که الان هستن مال اون زمان نیستن. مال حس و حال اون زمانم نیستن. و من وسط این2تا دنیای جدا از هم، دنیای قدیم و دنیای جدید با این حس دلتنگی تلخ که بعد از ظهر یه روز اوایل تیر با باز کردن یه پست و کامنتهاش بیشتر از تمام این2هفته اخیر اوج گرفته تکی گیر کردم. خدایا! شکر که دسته کم تو میدونی! دیگه نمیخوام بنویسم. دیگه نمیخوام بیشتر از این طولش بدم. این مدل خستگی واقعا تلخه. و من این لحظه چه تلخ خستم! چیزی نیست. چیزی نیست! درست میشم. دیگه بسه. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در رویایی از جنسِ هذیان.
- مهشید در رویایی از جنسِ هذیان.
- پریسا در رویایی از جنسِ هذیان.
- عادل در رویایی از جنسِ هذیان.
- پریسا در رویایی از جنسِ هذیان.
- ابراهیم در رویایی از جنسِ هذیان.
- پریسا در یک صبح از جنس معمول.
- پریسا در یک صبح از جنس معمول.
- پریسا در نسیمی از هوای دیروز.
- ابراهیم در یک صبح از جنس معمول.
- ابراهیم در نسیمی از هوای دیروز.
- مهشید در یک صبح از جنس معمول.
- پریسا در نسیمی از هوای دیروز.
- مینا در نسیمی از هوای دیروز.
- پریسا در یک قصه کوتاه.
- ابراهیم در یک قصه کوتاه.
- پریسا در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 209
- 59
- 3,098
- 36,746
- 255,880
- 2,759,064
- 281,762
- 80
- 1,146
- 1
- 4,836
- پنجشنبه, 2 شهریور 02
سلام عجیب میفهمم این حسرو. آدمهای امروزی که حال و هوای دیروزهارو یادآوری میکنن. آدمهایی که جسمشون صداشون کلماتی که انتخاب میکنن در مواقعی بوی عطرشون و خیلی چیزهای دیگه همون چیزهای قدیمین ولی مثل خریدن یه عطر فیک که داخل شیشه عطر اصل ریخته شده هیچ شبیه گذشته ها نیستن. من با نزدیکترین آدمهای زندگیم همچین حسی دارم. نمونه بارزشرو بخوام بگم مادرم. گاهی به هوای دیدن همون نسخه رویایی نزدیک میشم و با حس این که گمشده های زندگیم داره بیشتر میشه عقب میکشم. طوری نیست دارم کم کم عادت میکنم. امیدوارم شما هم بتونین با این واقعیتهای تلخ کنار بیاین.
سلام مینای عزیز. واقعیتها وجود دارن و تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که باهاشون کنار بیاییم. من هم کنار میام. هرچند گاهی شبیه اون روز کزایی چپه میشم ولی در هر حال کنار میام. از این عطرهای فیک زیاد تجربه کردیم و متأسفانه باز هم تجربه خواهیم کرد. کاریش نمیشه کنیم. این هم یکی از قواعد ناخوشآیندیه که عجیب دلم میخواد میشد عوضش کنیم ولی نمیشه و جز عوض کردن خودمون و مسلح شدن به سلاح بیخیالشهای متعدد کاری نمیشه کرد. امیدوارم زندگی بهت خوش بگذره. تا هر جایی که در گرد و خاک جاده هاش میشه خوش گذروند خوش بگذره و… چی میشه گفت! فقط شاد باشی!
سلام پرپری کوچولو
با خودم گفتم الآن برم همسفر خدا داند کی برگردم ظاهرا حرف نزدی و این بنظرم عجیبه!!!
منم یه یکی دوباری سر زدم پست های گذشته
و یادش بخیر واقعا عجب روزایی بودن چرا هیچی اونجور که باید نیست
نه مجازی نه حقیقی
و بنظر داره هر روز سیاه تر هم میشه
خدا خودش رحم کنه البته اگه عین همیشه فقط سکوت نکنه
سلام ابراهیم. به نظرم حالا دیگه خیلی خیلی گذشته. مدتها اینجا نبودم. الان هم نمیدونم چه جوری از اینجا سر در آوردم. حتی از گفتن خستم ابراهیم. دعا کنیم فقط دعا کنیم.