گیجگردیهای معمول و نامعمول.

1شنبه صبح.
امروز برمیگردیم. میرم خونه.
این لباس شنای دیوونه کجاست؟ باید پیداش کنم. امشب گیرش میارم. وای خدا باز کمد. بیخیال اون کمد دیگه تقریبا پاکه.
مادرم داخل حیاط. صحبت تلفنی با برادرم. جیگیلک نوجوانی شده که گاهی برادرم باهاش گیر داره. مادرم موافق گیرها نیست. صحبت میکنن. الان که بیاد بالا همه رو واسم میگه. من اصراری به دونستن ندارم. بی معرفتم شاید ولی داستانهای اطرافم واسم جالب نیستن. دلم تفریح و سبکبالی میخواد. یعنی میشه دوباره بتونم؟
تکلیفهای کلاس دیشب رو گرفتم. واسه خاطر جمعی بذار اون پایین فایل دیشب رو گوش کنم سر حوصله انجامش بدم. حوصله ایرادهام رو ندارم. هرچند در هر حال من ایراد خواهم داشت. خب. به جهنم که خواهم داشت. بذار اون پایین کامل میکنم میفرستمشون.
باید ترجمه نصفه اون متنم رو کامل کنم. درستش میکنم. باید مقدمه پست25خرداد رو بنویسم. اینو هم درستش میکنم. باید تایم شنای این هفته رو مشخص کنم. حلش میکنم. آخجون40روز دیگه تعطیلات تابستون. اینو دیگه نمیشه من حلش کنم باید وایستم حل بشه. ایول تابستون! یوهو!
خدایا دلم تفریح میخواد. الان این بالا در حال تفریح نیستم مگه؟ نه دلم تفریحات خودم رو میخواد. از اون مدل یاغیگریهای پریسا. هنوز واسم شدنیه اگر بخوام. و تا کی این واسم شدنیه؟
بد نیست بلند شم یهخورده از این اتاق بزنم بیرون اون بیرون هوا خوبه. نمیخوام. یعنی میخوام ولی… خونم رو میخوام. کاش سریعتر برگردیم!
مادرم اومد بالا گفت یه زنگ به برادرت بزن ترکیدم گفتم ول کن مادری من خواهر کوچیکتر هستم باور کنید لازم دارم زنگ بزنم یهخورده به یه بزرگتر از خودم بگم از گیرهام از مشکلاتی که خودم جوابی واسشون ندارم با یه بزرگتر حرف بزنم نق بزنم کمک بخوام راهنمایی بخوام من کوچیکترم از همه شما من کوچیکترم باور کنید من کوچیکترم بزرگتر لازم دارم راهنما لازم دارم کمک میخوام گاهی اینو واسه چی همه یادشون میره! کار درستی نکردم ولی به خدا راست گفتم. اه خدایا! دلم تفریح میخواد.
ساعت داره11میشه. باید یواش یواش چیزمیزهام رو جمع کنم ولی نه هنوز یهخورده زوده. دلم تفریح میخواد. خب بذار ببینم چه تفریحی؟ رستوران؟ نه سیرم. کافه؟ نه باز هم سیرم. سفره خونه؟ نامجازم دم دستمه. اوه نامجاز! تنظیمش بیچارم کرده. سخته ولی شدنیه اما من خیلی مشکل زورم برسه. باید دستم رو واسه بلند شدن به یه جایی گیر بدم وگرنه این خوشقواره لعنتی بسته بندیم میکنه داخل جعبه. لعنتی من هیکلم3000برابر اینه این فسقلی نمیتونه افقیم کنه. نباید بتونه. اگر نجنبم میتونه. من نمیخوام. خدایا کمکم کن! خدا تا ما نجنبیم کاری نمیکنه. و من باید چه جوری بجنبم؟ به خدا بدجوری بهم فشار میاد خب چه معامله ای کنم؟ خدایا کمکم کن! دلم تفریحات میخواد. اگر فردا سر کار نبودم میرفتم کتابخونه. من فردا سر کارم. کاش میشد امروز عصر یهخورده… خب یهخورده چی؟ بیخیال بذار برسم خونه یه فکری واسش میکنم. البته نه واسه امروز عصر. واسه این هفته.
آروم نیستم. به کسی نگیها ولی میدونم چه دردمه. به کسی نمیشه بگم. خدایا به سرم زده این هیچ چی نیست بچه شدم. اتفاقی که نیفتاده. دلم میخواد به یه کسی بگم. طرف هم سیر بخنده بهم ولی فقط بخنده نه چیز دیگه. به کسی نمیشه بگم. میدونم چه دردمه. به کسی نمیشه بگم. خدایا تو هم میدونی. به کسی که نمیگی میگی؟ دلم تفریح میخواد.
واسه گوشیم یه چی اومد. ولش کن حتما دوباره تخفیفات اوکالاست. سایتش اذیتم میکنه چیزی هم لازم ندارم که بخرم این هم شد کار؟ بذار ببینم چیچیه.
نگفتم؟ 40هزار تومان تخفیف و چه و چه. برو بابا نمیخوام.
ساعت11شد. بذار یهخورده این سردرد کوفتی دست برداره ببینم کجای داستانم. کدئین دیوونه شلبازی درنیار اثر کن دیگه. وای سرم خدایا!
دلم تفریح میخواد. دلم آرامش و خاطر سبک و لبخند و قهقهه میخواد. دلم میخواد این دردیم که الان هست نباشه. میدونم چه دردمه. نمیشه به کسی بگم. واسه چی توی سرم نمیره که این هیچ چی نیست. هی! بسه! خجالت داره. زود تموم میشه. من واسه چی اینهمه بوقم! اون بیرون پر از صدای پرنده هاست. کاش من یکی از اونها بودم! آخ که اگر میشد پرواز کنم! هی پرواز! من باید چندتا زنگ بزنم. الان که نمیشه الان به جایی نمیرسن زنگهای من باشه سر زمانش میزنم.
چه باد خوبی میاد. دیگه نمیتونم تحمل کنم میخوام برم از این اتاق بیرون. ساعت11و4دقیقه صبح1شنبه. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *