3شنبه شب.
تعطیلات کوچولو و… خدایا کمکم کن!
یه گردش کوتاه در اینترنت داشتم و یک چیزهایی خوندم. نفهمیدم تا چند ثانیه توی خودم مچاله شده بودم و از نفرت میلرزیدم. واااای خدای من! چه کثاااافتی! وااااای خدااااای من! نزدیک بود خیلی نزدیک بود. من واقعا یه نصفه آدم احمقم چیزی نمونده بود به دردسر بزرگی بی افتم تمامش هم تقصیر خریت منه بوقه. همینطوریش هم با دردسر فعلی گیر دارم این واقعا… ترسناک… افتضاح… تاریک… تاریک! تاریک!
ذهنم آزاد نیست. اصلا از این… من یک ساله که درگیرم و هیچ زمانی اینهمه حس نفرت نداشتم. اصلا چی شد اینهمه شدید بسته چیزی شدم که نباید باشه! نمیفهمم این هفته چیم شده. حالم بده. نق نمیزنم واقعا بده. حالم خوش نیست. از تصور چیزی که پیش اومده حالم اصلا خوش نیست. من خیالم نبود پس واسه چی الان خیالم هست؟ یعنی دردسر جدیدی که داشتم خودم رو دچارش میکردم این حس رو بهم داده؟ و اینترنت! خدایا آخه واسه چی یک سال پیش شعور لعنتیم نرسید که یک شب فقط یک شب متوقف بشم و بیام در مورد تجربه جدیدی که چیزی ازش نمیدونستم یک گردش در اینترنت کنم شبیه این دفعه؟ داخل اینترنت پر از هشداره و من اصلا به احتیاط حتی فکر هم نکردم. بعدش هم4نعل رفتم و رفتم و واسه چی به سرم نزد که یک جایی متوقفش کنم تا درصدش بیشتر نشه؟ خدایا من واقعا خیالم نبود پس واسه چی الان به خاطرش اینهمه حالم بده؟ اه لعنتی!
این نق و ناله ها چه فایده ای دارن! الان من باید چه غلطی کنم! این ناخوشآیندترین غافلگیری این اواخرمه. باورم نمیشه اینهمه قوی باشه و من اینهمه گرفتار شده باشم. هیچ کجای تصورم نبود که یک زمانی به خودم بیام و ببینم هیچ مدلی نمیشه از دستش… آخه چی شد من واسه چی نفهمیدم!
دارم دیوانه میشم. این نمیتونه درست باشه. این نباید شده باشه. خدایا آخه واسه چی این اتفاق افتاد! یعنی اینقدر گیج شده بودم؟ و یعنی الان حالم از یک سال پیش بهتره؟ واقعا ارزشش رو داشت؟ نه. نداشت. من باید قویتر میشدم باید سفت باقی می موندم و با مشکلاتم هرچی که بودن بدون کمک نامجازها مواجه میشدم من که دفعه اولم نبود اون دوره های تاریک عاقبت تموم میشدن و سخت میگذشتن اما من باید بدون کمکهای نامجاز مدیریتش میکردم نه اینکه این… کاش دوباره شبیه گذشته بیخیالش بشم! واسه چی یک دفعه اینهمه تصور این گرفتار شدنم اذیتم کرده! خدایا! من نمیخوام اینطوری باشه! خدایا کمکم کن!
شاید حسم واسه این منفی شده که تصور میکردم هنوز فرمون دست خودمه و هر زمان بخوام میتونم عوضش کنم میتونم درستش کنم ولی الان دارم میبینم دیگه دست خودم نیست. از دستم در رفته و نزدیک بود یه خریت خیلی وحشتناکتر مرتکب بشم به تصور اینکه خطرناک نیست. اوه خدایا خطرناکه. این خیلی خطرناکه. من نفس های سبکم رو میخوام.
این روزها عجیب شدم. خیلی راحت با مردم میخندم و در عوض خیلی ساده از جا در میرم و مثل آب خوردن به هقهق های بی صدایی می افتم که انگار یک دریاچه اشک دارن. چه بلایی سرم اومده! حالا چه مدلی از این کثافتکاری خلاص بشم؟ خدایا این چه کاری بود کردم؟
بسه دیگه دارم اذیت میشم. نق زدن کمکی نمیکنه. باید راهی باشه باید راهی واسه خروج از این مرداب باشه. هی! من که منفی ها رو داخل اینترنت دیدم! واسه چی اینهمه بوقم! بذار ببینم شاید جاده خروجی هم داخل اینترنت باشه! البته هست ولی اونها میگن بپر سوار شو ما میبریمت بیرون و من اینو نمیخوام. حتما راهی هست که خودم بتونم از همینجا که هستم حلش کنم. خدایا! اینو نمیخوام بزنم روی آنتن. مغزم داره سوت میکشه. بسه. به خاطر خدا. نامجازم رو میخوام. نمیخوام. نمیخوامش اینو. میخوامش. نمیخوامش! میخوامش! آخ لعنتی! آخ لعنتی! آخ! لعنتی!
سرم درد میکنه. شدید نیست ولی یه چیزی داره سمت راست سرم رو از داخل فشار میده. فشارش کمه ولی میدونم از چه جنسیه. خدایا متوقفش کن متوقفم کن! خدایا لطفا! آخ خدای من!
بسه دیگه. بذار ذهنم ازش رد بشه. نمیشه ولی کاش یهخورده بشه! این روزها دیگه خوابهای بعد از ظهرهام هم خالی نیستن. پیشتر فقط شب کابوس میدیدم. الان دیگه روز هم میبینم. بدهاش رو هم میبینم. خدایا کمکم کن! اینطوری پیش بره نمیدونم خستگی چه معامله ای میکنه باهام. خدایا! کمکم کن! نمیدونم چه مدلی ولی تو همیشه راهش رو میدونی. خدایا لطفا! خدایا کمکم کن!
دیگه نمیخوام بنویسم. ساعت8و19دقیقه. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 27
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
#حماقت،_اسارت،_تکرار.
محسن چاووشی دارد می خواند. ببین چه روزی ازم، سیاه کردی فقط!
دلم میخواهد این جمله را به خودم بگویم. خودم و اشتباهاتی که دائما تکرار می کند. به بهانه ی دل سوزی، یک شناختِ نصفه نیمۀ عوضی، یا همان جمله ی معروف و پوچه«همه شبیه هم نیستند. »
تقصیر هیچ کس نیست. نه آدمی که تغییر می کند، نه آدمی که روح و روانِ کسی را در نظر نمی گیرد، و نه آن که فقط برای حال و روزِ خودش، از روی حال و روز و آینده ی تو میگذرد. تقصیر هیچ کس نیست! تقصیر از یک حماقتِ بی پایانِ تکراریست. حماقتی که آنقدر تکرار می شود، آنقدر بی ذره ای پس و پیش قصه را تکرار می کند که آخر یاد بگیری، تمامش کنی، پروندۀ باور های بی خودی را ببندی.
این چند روز، این مدتِ لعنتیِ در تعلیق، هر وقت آمدم بنویسم، اولین و آخرین جمله ی یادداشت هایم این شده است.
«نمی توانم بنویسم! »
یادم نیست چند وقت است ننوشته ام. خاطرم نیست از کی دیگر تلاش هایم برای نوشتن، ثمری نداشته است. همین است که چینشِ واژه ها انگار سخت ترین کارِ جهان شده و خودم، در یک سر در گمی بی پایان، سرگردان مانده ام.
کاش این روز ها پایانی داشته باشد. چون اگر خسته بشوم، عاقبت خوشی نخواهد داشت، میدانم.
از خدا امسال یک سالِ بهتر خواسته ام و بهار، در همین آغاز نشانم داد چه سال نیکویی انتظارم را می کشد! ***.
به یلدای من میمانند صف پرتکرار خاطرات. سرد، تلخ، و، بیپایان. بیپایان!