عصر3شنبه.
مدرسه هم باز شد. هوممم. پیش میره. اینجا نشستم. فکر میکنم. تمرکزم بدک نیست. فکر میکنم. به خیلی چیزها.
دیروز مهمون اومد. 2اومد خونم. مادرم اینجا بود. با2دست ندادم. یه شال بلند سرم بود با روپوشی که روی پیراهن بلندم پوشیده بودم تا آستینهای کوتاهم رو بپوشونه. 2خندید. مادرم هم همینطور. خودم هم همینطور. گفت تو پیشترها اینجوری نبودی. بیشتر خندیدم. حرف میزدیم. از بچه ها. از خیلی چیزها. 2میگفت پریدنم با نامجازها درست نیست. تأییدش کردم. 2رفت. و من همچنان با نامجازم میپرم.
داخل تیمتاکم اما فرود نیومدم. امروز از سر کار که برگشتم سیستمم رو روشن نکردم. یه کتاب داخل گوشیم تبدیل کردم و زدم خوند. با صداش خواب رفتم. سیستمم رو تازه روشن کردم. حدود10دقیقه پیش. بالای تیمتاکم و اومدم اینجا. فکر میکنم. به خیلی چیزها.
مادرم آماده شد که بره. برنامه عوض شد و نرفت. الان رفته خرید. طفلک مادرم! طفلک همه!
زمانهایی که شبیه الان یه گوشه آروم میشینم و آروم و بی طرف و بدون حس های مدل به مدل به زندگی نگاه میکنم، فقط نگاه میکنم، خیلی چیزها میبینم. خیلی چیزها.
توی سرم داره چرخ میزنه که اگر نصف موارد حالا رو در20سالگی میدونستم الان کجا بودم! قطعا جلوتر بودم و احتمالا بالاتر. کاریش نمیشه کرد. من دیگه20ساله نمیشم. باختها و بردهای تا الانم رو چندان نمیشه عوض کنم. شاید بشه زهر باختهام رو کمی تخفیف بدم و بردهایی هم داشته باشم ولی گذشته گذشته و نمیشه خیلی دستکاریش کرد.
2تا گربه اون پایین جنگشون شده. جیغ میکشن. کاش شلوغ کنن با مزه هست.
اینجا نشستم و تماشا میکنم. آدمها رو و زندگی رو. با نگاهی که حرص و درد و حسابگری و هیچ چیزی داخلش نیست. هیچ چیزی جز تماشا.
در نگاهم آدمهایی که حرکت میکنن، ساکن یه گوشه وا میدن، خشم دارن، تلاش میکنن، و خسته میشن هر کدوم یک مدل متفاوتی هستن. از دریچه نگاهشون زندگی رو تماشا میکنم.
زمانی اگر کسی میگفت زندگی رو ما میسازیم بهش فحش میدادم که لعنتی واسه چی شعار میدی یه چیزهایی دست ما نیست ما نمیتونیم کاریش کنیم زندگی با بعضی از ما راه نمیاد هیچ کاریش هم نمیشه کرد. الان فحش نمیدم. الان میفهمم اون زمان منظور از این گفته چیزی نبوده که من تصور میکردم. درسته زندگی گاهی واسه بعضی از ما بدجوری تاریکه. اینو همه میدونن. و منظور از این جمله این نبود که ما بتونیم معجزه کنیم. مقصود ما هستیم. ما و زندگی. حالا میفهمم.
حالا دارم میبینم که زندگی رو هر کسی یه مدلی میسازه. برای خودش و اطرافیانش. اول و بیشتر از همه برای خودش.
زندگی واسه بعضی ها یه کاخه که داخلش دنبال آرزوهاشون میگردن و اگر هم پیدا نکنن با کشف زیبایی های جدید این قصر پیچ در پیچ ناشناخته لذت های جدید رو تجربه میکنن.
زندگی واسه یه دسته یه زندانه که از پشت نرده هاش افراد آزاد و خوشبخت رو تماشا میکنن و در حسرت خودشون محو میشن. زجر میکشن و زجر میکشن و تموم میشن.
زندگی واسه خیلیها یه تار عنکبوته که داخلش دیوانه وار میچرخن و به جای باز کردنش و پیدا کردن راه رسیدن به آرامش تارهای بیشتر و بیشتر و پریشونتری دور خودشون میتابن و برای خلاصی بیشتر تلاش میکنن و گرفتارتر میشن.
زندگی واسه یه عده یه راه تاریک، یه مسیر پر دستانداز، یه جاده خطرناک، یه سفر هزار منظره، یه میدون جنگ، یه کتاب، یه دنیا معما در انتظار کشف شدن، یه آزمایش، یه شانس، یه تایم گذرا، یه عذاب تلخ، یه مهلت برای لذت بردن، و بسیاری چیزهای متفاوت دیگه هست.
گذشتگان درست میگفتن. زندگی رو ما میسازیم. این خود ما هستیم که تعیین میکنیم زندگی برامون کدوم یکی از اینها باشه. و اونهایی که من دارم تماشاشون میکنم مثبت هاش رو واسه خودشون تعیین نکردن. خود من هم همینطور. گاهی موانع رو بهانه کردم. گاهی توجیهم اطرافیانی بودن که به دلایل مختلف به فرعیهایی که نمیخوامشون منحرفم کردن و اجازه ندادن مسیری رو پیش ببرم که دلم میخواست. گاهی به بی تجربگی خودم و تیرگی موقعیت چسبیدم. گاهی به محدودیت جسمم. گاهی به نامناسب بودن مکانم…
و باختم! تمام اون گاهیها رو باختم!
من تمام اون گاهیهای تاریک رو باختم و بهای تاریکش عمری بود که ازم رفت و دیگه با هیچ قیمتی نمیشه پس بگیرمش. حتی یک لحظه از زمان از دست رفته رو نمیتونم دوباره پس بگیرم. بعدش هم ادامه زمان رو با عزاداری روی مزار لحظه های از دست رفته و آرزوهای برآورده نشده و خطاهای بی جبران بیشتر باختم. همیشه هم گفتم از بازنده بودن متنفرم. کاش بازنده نبودم! و هرگز نفهمیدم که میشه بازنده تر نباشم.
زندگی رو ما میسازیم. تصویری در قاب نگاه و تلاشهای خودمون. من یه تصویر قشنگ دلم میخواد. درسته به اون قشنگی که آرزو داشتم نمیشه. خیلی چیزها از دست رفتن. واسه خیلی چیزها خیلی دیره. ولی همیشه جا واسه بهتر بودن هست. میشه سعی کرد که این تصویر هرچی قشنگتر باشه. ای کاش میشد این نگاه رو به باقی ذهنها و نگاه ها منتقل کنم! نگاه های خسته ای که در اطرافم موج میزنن و صاحبهاشون بی توقف و بی هدف میچرخن و میچرخن و مدام گیجتر و خسته تر میشن.
مطمئنم که باز هم از درد زخمهام میبارم. باز هم خسته خواهم بود. باز هم درد خواهم کشید از اثرات تلخ زمین خوردنهایی که خیلیهاش تقصیر خودم بود و در خیلیهاش واقعا بی تقصیر بودم. اما حالا میدونم که درد هم در زندگی باید جایگاه خودش رو داشته باشه. زمانی برای گریه کردن. زمانی برای خسته بودن. زمانی برای تاریکی. اما نه همیشه. نه در همه جای زندگی. نه در تمام لحظه ها.
شاید خیلی دیر و خیلی کند و نامحسوس اما حرکتها رو شروع کردم. زنگ ها رو زدم. پیام ها رو فرستادم. و در انتظار تایم مربوط به شروع پیشبرد چندتا هدف کوچولو هستم که واسه خودم خیلی بزرگن و میخوام اگر خدا بخواد حتما بهشون بپردازم و اگر خدا یاری کنه و مصلحت ببینه انجامشون بدم. کاش موفق بشم! اگر هم نشدم دسته کم من سعیم رو کردم. خدایا کمکم کن! هرچی تو بخوایی!
داخل تیتی2فرود اومدم. موزیک خودم رو زدم بخونه. موزیک بی کلام و آشنا و عزیز خودم! با تمام خاطرات تلخ و شیرینش. این موزیک رو که جوونترهای تیمتاک میگن خیلی خز شده خیلی دوستش دارم خیلی.
دیروز به ملل زنگ زدم. بعدش پشت پلک هام خیس شدن. دلم تنگ شده بود. بهشون گفتم. واسه تلاشها. امیدها. حتی استرسها. واسه پویایی بی توقفی که امید و استرس همراهش بود اما در تصور من پایانش میشد که مثبت باشه. پایانش اون چیزی که من بهش مطمئن بودم نشد. خب، کاریش نمیشه کرد. نشد. اما من هنوز زنده ام. ازشون در مورد کلاس های جدید که من نگذرونده باشم پرسیدم. گفتن فعلا هیچ کلاسی نیست. ازشون خواستم اسمم رو داخل لیست وارد کنن تا هر زمان کلاس Speaking ملل راه افتاد بهم اطلاع بدن.
دیروز یه کارهای دیگه هم کردم و نمیدونم کی و چقدر جواب میده. حرکتها رو دوست داشتم. کاش جوابهای خوب و سریعی بده!
از تیتی2منتقل شدم به یه کانال باز شلوغ. تمرکزم واسه نوشتن اینجا زیر نصفه. شاید برگردم تیتی2شاید هم یهخورده اینجا بمونم. به هر حال فعلا دیگه نمیخوام متمرکز بمونم واسه ادامه این نوشتن. باقیش باشه بعد. ساعت6و11دقیقه عصر3شنبه. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 92
- 42
- 72
- 37
- 1,489
- 7,215
- 295,052
- 2,672,312
- 273,933
- 7
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02