1شنبه شب.
پیامهای واتساپیم رو فرستادم و عجیب بود چون متصل شدم و پیامها همه رفتن جوابها هم بهم رسیدن. جوابهای خوبی بودن و حسم ازشون بد نبود. یک کسی یه سری اطلاعاتی که از پیش داشتم رو کمی بیشتر تأیید کرد و تأییدها همه مثبت بودن و یکی دیگه هم در یه موضوع دیگه کلی نکته مثبت واسم گفت و درضمن بهم اصرار کرد که بذار اول ببینیم اصلا ویرانی در کار هست یا تو شلوغش کردی. گفتم من شلوغش نکردم فقط شلوغی ها توی سرم چرخ زدن و طرف کلی واسم توضیح داد که شاید واقعا موردی برای اینهمه دلگیری به اون شدتی که شنیدم وجود نداشته باشه و در هر حال چندتا جفت چشم از چندتا داور بی طرف برای براورد میزان دردسر میشناسه که کمک میکنن. این خاطر جمعی رو هم بهم داد که اگر هم گیری باشه فقط با پرداخت هزینه مادی حل میشه و کلی چیز مثبت دیگه که یهخورده فرمون حسم رو به طرف راست چرخوند. کاش درست باشه! آخ جون خداجونم کاش درست باشه! یعنی میشه؟ وای خدا خیلی خدایی یعنی میشه؟
باقی موارد رو امشب نمیشه حلش کنم باید فردا و فرداها زنگها رو بزنم و گره ها رو تک تک باز کنم. خدایا یعنی جدی داری کمک میکنی؟ خیلی خدایی خیلی!
دلم میخواست میشد بدون توقف همه چیز رو انجام بدم. بدون توقف حتی برای یک شب. اما این شدنی نیست و باید صبورتر باشم. من هیچ زمانی صبوری لازم رو نداشتم. این هم یکی از مواردیه که باید بلدش بشم. سخته.
نمیخوام به صبح فردا فکر کنم. سر کار. وووییی. هی! بیخیالش. واردش که بشم میبینم اونقدرها هم ناجور نیست. زود هم تموم میشه. شاید اصلا بد هم نباشه داخل4دیواری امن زیادی امنه و یهخورده هوای تازه و یهخورده خسته شدن و فراموشی یه سری چیزهای نه چندان درست درمون واسم بد هم نیست.
امروز13به در رو داخل خونه سپری کردم. مادرم خوشش نیومد ولی من دوست داشتم. هیچ زمانی رفتن به دل طبیعت و نشستن روی زیلو در همچین مناسبتهایی واسم جالب نبود. تعبیر من از گردش و لذت بردن با اطرافیانم حسابی متفاوته. من یه فضای امن میخوام که سقف داشته باشه و طبیعت در اطرافم باشه یا نباشه اما افرادی از جنس خودم باشن و مدل عشق و حالمون شبیه همدیگه باشه و… امروز نرفتم بیرون. ایول!
امسال عید روابطم با نامجازها جز در چند مورد کنترل شده بود اما امروز کولاک کردم و این کارم هیچ درست نبود. هی! من فردا صبح نیستم. بذار یه امشب رو حال کنم بعدش واسه وجداندرد زمان هست. از این گذشته اگر اوضاع همین مدلی که امروز شروع شد بخواد پیش بره خود به خود کمتر نامجاز لازم خواهم بود. خدایا میبینی؟ من واقعا متوقع نیستم. به همین سادگی میشه درستتر سعی کنم تا درستتر پیش ببرم فقط با یه تابش کوچولوی… تابش! وای خدا این نور تیز نفله! این الان رسما فرود اومده و روی مغزم نشسته. میگم که، لحظه رو عشقه. اصلا مشخص نیست که انتهای این… اصلا فرداها رو کی دیده شاید واقعا این یکی اونقدرها هم منفی… بیخیال. فعلا بذار بتابه و پدر مخ منو دربیاره. زمانش که رسید… زمانش… زمانش دور نیست. بسه. خدا رو چه دیدی شاید واقعا این… خدایا نمیدونم. با خودت. تمامش با خودت. این دفعه دیگه واقعا با خودت. من نه نق میزنم نه چیزی از جنس این تابش میخوام. اگر مثبته خودت حلش کن. اگر هم منفیه خودت رفعش کن. فقط اجازه نده دیگه متحمل ضایعات بشم. باور کن دیگه خستم. تحملش… خدایا کمکم کن!
مدتهاست دیگه دعای جدی واسه پول نکردم. الان هم خیالش رو ندارم. اون پول گنده رو دیگه نمیخوام. یعنی اگر باشه بدم نمیاد ولی دیگه واسه به دست آوردنش اصرار ندارم. گیرم حل شده. اون مدلی که دلم میخواست حل بشه نشد ولی در هر حال دیگه واسه باز کردن اون گره تاریک لعنتی پول لازم ندارم. خدایا حکمتت رو شکر! ای کاش این… چی بگم! من که خدا نیستم. حکمت و مصلحت رو تو میدونی. چی میشه بگم! ولی با تمام اینها ای کاش این… خدایا! فقط هیچ زمانی دستت رو از روی شونه هامون بر ندار!
خب همین الان رفتم به خواست مادر یه تلفن به دایی زدم. البته خودم هم بی تمایل نبودم این زنگها و دیدارها به نظرم لازمن. امسال عید بیشتر از سالهای پیش پایه دیدار بودم. اقوام اومدن و من رفتم. بینشون بودم و خلاص از فشار درس و کرونا که عیدهای پیشم رو درو کردن بین زنده ها کمی چرخیدم. فهمیدم که هنوز به شدت از شلوغیهای اطرافم خسته میشم و خواهان سکوت اطرافم هستم ولی این نوروز نشونم داد که امیدی به احیای من هست. من هنوز زنده هستم. باید بین من و یه متوفا تفاوت باشه. از نظر من کسی که با جهان زنده ها مرتبط نیست یعنی زنده نیست. من امسال هرچند گاهی به شدت خسته میشدم، هرچند گاهی اصلا مایل نبودم، هرچند گاهی به شدت دلم پناه بردن به سکوت طولانی سالهای پیشم رو میخواست، اما بیشتر از سالهای اخیر بین زنده ها بودم. هرچند به هیچ کسی تبریک نگفتم جز اینکه در جواب تبریکاتشون تبریک گفتم و دعای مشترک تمام قلبهای شکسته و دلهای گرفته رو همراه خیلیها تکرار کردم، اما در هر حال زنده تر از نوروزهای پیش بودم و این از نظرم مثبته. من هنوز قابلیت زنده بودنم رو کامل از دست ندادم. نمیدونم هیچ زمانی شبیه اولم، شبیه زمان پیش از مهر97میشم یا نه. ولی میتونم سعیم رو کنم و میتونم در این راه پیشتر از جایی که الان هستم برم. این مثبته. مثبتها رو دوست دارم. به خاطرش خوشحالم. خیلی زیاد.
دستم درد میکنه. مچ و مفصل انگشتهام گاهی بدجوری اذیتم میکنن. شبیه همین الان. مادرم. دیگه نمیخوام بنویسم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 93
- 42
- 72
- 37
- 1,490
- 7,216
- 295,053
- 2,672,313
- 273,933
- 6
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02