بعد از ظهر1شنبه.
آخرین ساعتهای تعطیلات رو سپری میکنم. هی بیخیال زیاد گندهش کردم. فردا این موقع در هر حال دوباره داخل دیوارهای امن هستم.
تعطیلات گذشت و تموم شد. خیلی چیزها توی سرم هست که باید انجام بشن. زیادن و نمیدونم واسه انجام چندتاشون واقعا حرکت میکنم. همیشه گفتم و نکردم. شاید زمانش باشه که دیگه بلند شم و عمل کنم. یا جواب میده یا نمیده. در هر حال بهتر از اینجا نشستن و چرت گفتنه. از تماشای مات این تابلوی تاریک خسته شدم. باید بجنبم.
زندگی عادی از فردا شروع میشه و من باید خدایا از کجا باید شروع کنم! پیداش میکنم. سر این گره های پیوسته رو پیدا میکنم. واسه باز کردنشون باید سر این رشته دستم باشه. تا جستجو نکنم که سر این رشته کوفتی پیدا نمیشه! خدایا کمکم کن!
واسه بیستم یه پست باید بنویسم، واسه بیست و هفتم هم همینطور، یه متن عجیب غریب زیر دستمه که راست و ریست کردنش بدون اینکه اصل ماجرا خیلی طوریش بشه واسه منه مبتدی غیر ممکنه و رسما دارم جون میکنم بلکه بشه و بسیار سخت پیش میره و عاقبت هم چیزی که دلم میخواد نمیشه، خدایی این دیگه تقصیر من نیست، چندتا زنگ در زمانهای مختلف باید بزنم، یک پیام واتساپی اگر نت دست از این کثافتکاری برداره باید بفرستم یه تایم تماس واتساپی از یه کسی بخوام، چندتا چیز باید از چند نفر بپرسم، چندتا نفر آگاه باید پیدا کنم که واسه شروع اصلاح یک ویرانی بسیار آزاردهنده که بعد از گذشت چندین ماه هنوز شبیه کوچولوها چشم هام رو خیس میکنه ازشون کمک بخوام بلکه ببینم کجای داستانم و تا کجا باید برگردم عقب و دوباره درستش کنم، اگر عمری باقی باشه مدرسه که به انتها نزدیک بشه واسه خلاصی از شر اون کلید شوک لعنتی اقدام کنم، اه کثافته عوضی من اینو تحمل نمیکنم باید از دستش خلاص بشم، خدایا اذیتم میکنه این کثافت این کلیده کثافت اذیتم میکنه بذار از دستش خلاص بشم، اه لعنتی! حتی تصورش هم به مغزم شوک الکتریکی میده انگار. ولی جدی واسه چی؟ این لعنتی فقط… نمیتونم. نمیتونم تحملش کنم. خدایاااااااااااا نمیتونم باید پاکش کنم این این اینو اینو باید پاکش کنم اجازه نمیدم روی جنازهم فرود بیاد و تا ابد روی استخون هام باقی بمونه. باورم نمیشه همچین چیزی بتونه با همچین قدرتی آزار بده ولی منو آزار میده و… هی! من باید از دستش خلاص بشم. سال 1402 من باید از دست این کلیده کثافت خلاص بشم. حتی اگر نشه، که میشه، دسته کم من باید تلاش کنم. اگر بسته به تلاش خودم باشه پس این لعنتی همراه من به403 وارد نمیشه. خدایا کمکم کن من باید بتونم!
اینهمه خشم واسه خاطر یه… یه… کلید؟ هی! بیخیال! اینطوری بدجوری ضربه پذیریم بالا میره. من واقعا نباید… بسه. حالم از این مدل توصیه ها به هم میخوره. بله من نباید ولی همینه که هست. من از این کلید بدم میاد هیچ طوری هم نمیخوام سعی کنم نگاهم در این مورد عوض بشه چون سعی کردم و نشد. باشه بچگانه هست مزخرفه ناموجهه اصلا از بیخ غلطه خب که چی! همینه که هست. من ازش بدم میاد و میخوام این حل بشه. تمام!
ساعت از1گذشت. این کتابها رو دوست ندارم. جین اوستن بیخیال املای درست اسمش اعصابم رو خورد میکنه دیگه نمیخوام ازش چیزی بخونم و این کتاب نوجوانان و اون یکی که شبیه گزارش می مونه. من ی کتاب درست درمون میخوام. بیخیال. درست میشه. بذار ببینم اینی که تازه تبدیلش کردم در چه حاله. اگر نت اجازه بده بکشمش داخل سیستمم و بدون گوشی بخونمش!
امروز واسه دوش گرفتن نرفتم. دلم نمیخواد حس کنم واسه تموم شدن تعطیلات و رفتن سر کارم خیلی زیادی آماده میشم. بذار این گذران عادی باشه. بلد نیستم توضیحش بدم. به جهنم. اصلا کی گفته من اینجا باید واسه توضیح چیزی خیلی سعی کنم؟
فقط2ماه دیگه مدرسه میرم. آخ جون! امسال رو دوست نداشتم. تا مهر آینده هم که هزاران اتفاق پیش میاد. مادرم درست میگه باید کارهای از فردام رو لیست کنم. اولیش چی باشه؟ هوممم. پیام واتس. بعدش هم زنگ به موسسه ملل. بعدش چی؟ هی! یکی یکی. بذار این2تا رو انجامش بدم. احتمالا لازم میشه یه چیزی هم پست کنم ولی زمانش الان نیست. یه چیز خیلی خیلی عزیز رو با بی تجربگیم زدم ناقص کردم. به جای اینکه واسش گریه کنم باید ببینم راه اصلاحش چیه. کاش پیدا کنم! خدایا کلی هزینه میخواد ولی کاش با هزینه کردن حل بشه حاضرم بپردازم. مهشید میگه شدنیه و من فقط یواشکی اشک پاک میکنم. این خیلی مسخره هست ولی کاریش نمیشه کنم. جز اینکه سعی کنم از هر جا ویرانی شروع شده دوباره پیش ببرم و خدایا بدجوری اصلاحش رو میخوام تو که میدونی چقدر پس لطفا کمکم کن!
ساعت داره2میشه. ببینم با این کتابه چیکار میکنم میشه بخونمش یا نه. آرامش لازم دارم. و تفکر. نتیجه گیری های مثبتی نیستن ولی پذیرش اولین گام به سوی رسیدنه و من باید بپذیرم. واقعیتهایی که چندان مثبت نیستن رو باید بپذیرم. یکیش اینکه به توضیح مادرم و طبق شواهد موجود من تنها هستم. برای پیدا کردن راه های درست و برای اصلاح خیلی موارد خودم هستم و خودم. کسی نمیتونه کمک کنه. من همیشه خودم بودم. الان هم نمیشه منتظر دست نجاتدهنده باشم. باید بلند شم. خدایا کمکم کن!
6دقیقه به2و دیگه نمیخوام بنویسم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 16
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام پرپری کوچولو
هی چقدر چند چند کردی آخرشم هیچی به هیچی خخ
منم خیلی از این باید این کارو انجام بدم و ندادم ها داشتم
کاش دیگه واقعا بشه کارا رو انجام بدیم و همین دیگه
سلام دشمن عزیز. به جان خودم این پرپری… میکشمت! باید بجنبیم ابراهیم. زندگی منتظر نمی مونه. جا می مونیم. و من دلم نمیخواد بیشتر از این که جا موندم جا بمونم. کاش بشه با پرش های بلندتر از روی موانع بپریم. به امید برآورده شدن مشترکترین دعای همگیمون!