تشنگی ممنوع!

بعد از ظهر3شنبه.
کتاب میخونم. مادرم با تلفن صحبت میکنه. این کتابه جالبه اما قهرمانش داره اذیت میشه. شاید بهتر بود اجازه میدادن در دنیای خالی از هوش خودش باقی بمونه. شاید هم نه. در هر حال این آرزوی خودش بود که با هوش بشه. درد فهمیدن رو هنوز نمیشناخت وگرنه هرگز چنین چیزی رو آرزو نمیکرد.
متنی که در حال ترجمهش هستم خیلی سنگینه واسم. پر از جمله های طولانی و مفاهیم پیچیده ایه که ترجمهش به فارسی روان واسه منه مبتدی که هرگز در مدت زبان خوندنهام یک کلمه هم در مورد تمرین ترجمه یاد نگرفتم سخته. باید بیشتر سعی کنم. حتما موفق میشم حالا شاید دیرتر اما میشم.
تشنه ام. نه آب نمیخوام. بدجوری تشنه ام. حس میکنم دارم دیوانه میشم. این همیشگی نیست میدونم ولی گاهی پیش میاد و گاهی خیلی شدیده. شبیه الان. از تشنگی داره از سرم آتیش بلند میشه. نمیتونم بگم. نمیتونم به کسی بگم. کف دستهام مورمور میشن. نفسم تنگی میکنه. گیجگاه هام ضربان میگیرن. پیشونیم از داخل فشرده میشه. انگار شعله ها جسم دارن و میخوان از داخلش بزنن بیرون. تشنه ام. یک تشنه احمقه لعنتی ام. خدایا واسه چی! پریسای لعنتی واسه چی! تو یک نوجوان احمق بی تجربه لعنتی نیستی. تو تمام این داستان رو بلدی. تو… تو میدونی. تا زمانی که قابلیتی هست تو هم هستی. بعدش دیگه نیستی. نیستی لعنتی! و تو میدونی. پس واسه چی! واسه چی اینطور احمقی و خودت رو اینهمه در پاییندست این دست پایین لعنتی در نگاه خودت به تمسخر میکشی! خدای من باورم نمیشه! خاک بر سرت پریسا تو مجاز نیستی تشنه باشی! بیا برای خاطر خدا این یکی رو خودت واسه خودت ممنوع اعلام کن و دست از این مسخرگی فوق مضحک بردار! اینطوری از خودت یه نکبت ترحم انگیز میسازی. خیالی نیست که کسی جز خودت نمیبینه ولی خودت که داری میبینی! صرف نظر از تمام موارد لعنتی تو آدمی و داری میبینی داری میفهمی تا کجا میخوایی اینهمه… واسه چی باید این تصویر دلقک نکبت رو روی ترکیب لعنتیت نگه داری و رو به روی خودت به این هیچِ بی قواره تکیه بدی و اجازه بدی خود لعنتیت این مدلی نگاه عاقل اندر احمق قابل ترحم بهت کنه! لعنت به جوهر احمقت پریسا! لعنت! آخ لعنت!
هی! چه دردم شده! این چیزها چیه میگم! خدای من این واقعا… چقدر تشنه ام! چقدر! چقدر!
عجب هواییه اون بیرون! دلم اون بیرونو نمیخواد. این داخل رو هم نمیخواد. تشنه ام. خدایا چقدر تشنه ام! بیخود! غلط کردی! تمومش کن پریسا! ممنوعش کن! بلند شو خاکت رو بتکون صاف وایستا بچسب به زندگی لعنتیت! تو44سالته لعنتی! این عدد لعنتی رو بزن روی دیوار و اونقدر بهش متمرکز شو تا توی مغز لعنتیت ثبت بشه بلکه بلد بشی دیگه اینهمه مسخره نباشی!
امروز داخل کتابی که میخوندم2تا جمله قشنگ پیدا کردم. یکیش این بود که مهم نیست چقدر تلاش کنی. هر چقدر هم تلاش کنی نمیتونی چیزی غیر از خودت باشی! من خودم هستم. فرقی نمیکنه چقدر چیزی جز این بخوام. من پریسام. داخل این جاده. داخل این مسیر. نمیتونم عوضش کنم. نمیتونم کسی جز این باشم. خیالی نیست چی میخوام. کاش اینطوری نبود ولی هست و کاریش نمیشه کرد. دیگه بسه!
اون یکی هم قشنگ بود. نوشته بود سپر ساخته شده که فرو بره. خودم رو شبیه سپر میبینم. سپری که همه جا سپر بوده و هنوز هم هست. سپر واسه نفله شدن ساخته شده. خب این که عجیب نیست من44سالمه! تازه اتفاق نیفتاده. باید عادی باشه واسم. خب دسته کم یهخورده عادیتر از کسی که تازه به واقعیتی میرسه. اه لعنتی!
بسه دیگه! یک مشت بیراه به خودم بستم و حسابی حالم جا اومد. دیگه بسه. امروز باید چندتا کپشن دیگه بنویسم. باید چندتا جمله دیگه از مطالب درهم اون متن ترجمه کنم. باید نفس های عمیق بکشم و به منظره های جاده خودم بیشتر توجه کنم. هرچند موافق خیلیهاشون نیستم اما اینها هستن که مناظر جاده من هستن نه اونهایی که خودم دلم میخوادشون. من44سالمه! باید یهخورده فقط یهخورده فقط در بعضی بخشهای یواشکی عاقلتر باشم. 44سال عمر زیادیه برای دیدن و تجربه کردن و یاد گرفتن. باید یهخورده فقط یهخورده که یاد گرفته باشم. به نظرم هنوز به اندازه کافی بلد نیستم. باید بلد بشم. آخ خدای من!
مادرم صدام میکنه. در هم میزنن. باید برم سلام کنم. مهمون موندگار نیست دختر خالم اومده واسه یه کاری. برمیگردم.
خب حله. دختر خالم رفت. و من باز اینجام. مادرم میخواد بره بازار خرید. گندم واسه مهمونهای پردار و باقی موارد. بسه بذار برم چندتا نفس عمیق بکشم و باقی کتابم رو بخونم. بد نیست به جای بالا بردن صدای خودم روی خودم تمرکزم رو بالا ببرم. به تمام مواردی که گفتم و گفتم و میدونم اما عمدا پشت پرده فراموشی جا میذارمشون. دیگه نمیخوام بنویسم. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *