صبح جمعه. اولین جمعه از سال جدید.
واقعیتش اصلا حس اینجا اومدن نداشتم. داشتم ترجمه میکردم. اینترنت داغون شد گفتم یهخورده بنویسم بلکه راه بده من لغتهایی که بلد نیستمرو از نت بپرسم و مطمئنتر پیش ببرم.
سال هم تحویل شد. تلخترین تحویل سالی بود که در تمام عمرم داشتم. به چند نفر گفتم. سال تحویل99خیال میکردم هرگز سالی بدتر از اینرو تحویل نمیکنم. از تایم امتحانی که نداده بودم فقط3روز گذشته بود. حالم به اندازهای که در تصور جا بشه بد بود. و حس میکردم تا زمانی که زنده هستم بدتر از این هیچ سالی واسم تحویل نمیشه. ولی شد. امسال واقعا تلخ بود. برای من و برای همه. یا تقریبا همه. تمام شب میباریدم و زمانی که سال تحویل شد از ته دل ترکیدم. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. سرمرو تکیه دادم به پشتی صندلی. خودمرو رها کردم و هقهقم دیگه تا بیدار بودم متوقف نشد. تصور نمیکنم لازم باشه توضیح بدم که چه دردم شده بود. اگر نمیدونی پس از جنس من و ما نیستی و لازم نیست زمان تلف کنی و کنم.
خیلی خیلی تلخ بود خیلی! کاش سال و سالهای بعد شیرین تحویل بشن! هرچند اگر همه چیز و همه چیز هم درست بشه جاهای خالی امسال هرگز پر نمیشن. رفتههای امسال دیگه برنمیگردن. کیان دیگه نیست. سارینا و نیکا هم نیستن. غزاله و حدیث هم همینطور. مهدی و امیرعلی کوچولو و شیرین و مهران و محمدحسین و شادمهر و محسن و مجیدرضا و دنیا و محمدمهدی و خدایا چقدر زیادن! همهرو خاطرم نیست. اما غیبتشون بدجوری تلخ بود. هنوز هم تلخه. خیلی تلخ!
تمام لحظههای عید امسال زور میزنم در شادترین حالت ممکن دیده بشم و تا اینجای عمرم هیچ زمانی قد این لحظهها اشک پشت پلکهام منتظر سیل شدن نبود. فقط یه تلنگر لازم دارم تا به هقهق بیافتم. یه صدا از یه کانال. یه موزیک غمگین با چندتا اسم که اعلام میشن. یه حضور غریب و دردناک روی یه مزار بدون سنگ که تا چند ماه پیش هیچ گلی داخلش خواب نبود. خدایا دیگه صدات نمیکنم مطمئن نیستم بهت که بگم دسته کم اون بالا مواظبشون باش. یعنی الان اونها هم اونجا عید دارن؟ 7سین هم میچینن؟ تبریک سال نو هم به هم میگن؟ پنجره چی؟ بچه که بودم داخل یه قصهای شنیده بودم، یا تصور خودم بود نمیدونم ولی به نظرم جایی شنیدم که درگذشتهها اون بالا از یه پنجره خیلی بزرگ به این پایین نظر میکنن. یعنی الان دارن مارو میبینن؟ هی بچهها! دارید میبینیدمون؟ اینهمه اشکهایی که از پیش از توپ تحویل تا همین الان مثل سیل داره اسمهاتونرو از گرد و خاک پاک میکنهرو دارید میبینید؟ من هیچ چی نمیگم. نمیگم خوش باشید. نمیگم کاش اونجا چه و چه باشید. فقط دلم میخواد الان اینجا باشید. روی خاک. بین خونوادههاتون. پیش مادرها و پدرهاتون. خیالی نیست که من هیچ کدومتونرو نمیشناختم. فقط میخوام و میخواییم الان پیشمون باشید. دلم بدجوری گرفته. دلهامون بدجوری گرفته از نبودنهاتون. کاش بدونید! کاش بخونید خط این اشکهای بیانتهای تلخرو!
شاید نباید این چیزهارو اینجا بنویسم. امن نیست. خب که چی؟ اینجا بسته میشه؟ خب بشه! اینجا یه مکان اینترنتیه. از اونهمه جون که با ارزشتر نیست. اگر اینجا هم چیزی نگم میمیرم. خدایا واقعا میمیرم واقعا نمیتونم من باید یه جایی بگم حتی اگر بعدش اون یه جایی دیگه هرگز نباشه. اینهارو ول کنید. دلمون تنگه بچهها! دلتنگتونیم بچهها! کاش حتی وسط شب، اما اینجا بودید! کاش بودید!
بسه دیگه حس ادامه دادن نیست. اطرافم امروز… بیخیال حسش نیست. چقدر این لحظه گفتن از سیاه و سفیدهای شخصی از نظرم پوچ و مزخرفه. اینکه کی بیماره و کی ناراضیه و امروز چه جوری شروع شد و دیروز چه مدلی گذشت و الان چه شکلیه و… چقدر مسخره! چقدر! چقدر!
بذار ببینم اینترنت در چه حاله. من اینو میزنم روی آنتن در حالی که پره از اسمهای ممنوع! بعدشرو خیالی نیست. من فقط از هوای دل و دلتنگیهای مشترکی گفتم که سبب شدن یه ملت امسالرو با گریه تحویل کنیم. اگر بهای این درددل کردن با یه دامنه اینترنتی اینهمه بالاست بذار باشه. ولی خدایا! این رسمش نبود. این رسمش نیست. تو خدایی. از مرامت بیشتر از اینها دیده و شنیده بودم. کاش اینهمه به صبوری و تماشا سپری نکرده بودی! کاش نکرده بودی! کاش!
ساعت11و50دقیقه صبح جمعه. تا بعدی که نمیدونم کی میرسه.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 89
- 40
- 72
- 37
- 1,486
- 7,212
- 295,049
- 2,672,309
- 273,931
- 24
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام پریسا
آخ از شب عید
چقدر سخت بود و دردناک
فقط اینو بگم که نمیدونستیم پیش مشتی خاک کدوم باشیم
چهارتا بودن و ما باید هرکدوم چهارتا میشدیم تا بتونیم دلهامونو آروم کنیم
این در کنار هجده نفر دیگه هم بودن
سخت بود و دردناک
سرمای اون شب از هوای نسبتا سردش نبود
سرمایی از جنس شبی سیاه و تاریک بود که فقط خدا میدونه تصورش کنه
و مایی که داریم حسش میکنیم
حتی اون شب آسمون هم داشت میبارید رو سرمون
ولی پریسا خدا همچنان ساکت و ناظر بود
منم بنظرم تو بچگی یه همچین قصه ای خوندم یا شنیدم که میگفت یه بچه مرده و چون خانوادش شب کریسمس بیقراری میکردن رفته بود و هرجوری بود بهشون ثابت کرد که هست
حضور داره و چند سال قبل هم یه کتاب از دانیل استیل به اسم جانی فرشته اگه اشتباه نکنم اسمشو خوندم دقیقا همینجور بود
و منم شک ندارم هستن میبینن اشکامونو دردامونو و و و
دیگه نمیدونم باید چی بگم
فقط میخوام یه سر هم برم سر مزار بابا شریف
کاش سال دیگه بیاد زخمای جدید آه نکشیم و چون همین زخما باندازه کافی و برای کل طول عمرمون کافی هستن
بامید صبحی که نمیدونم چطور و کی از راه میرسه
اگر این بود بها بهرِ تمنای بهشت،
وای بر ما و بر این جاده ی پرخارِ پلشت!