آرامش بعد از توفان.

4شنبه صبح.
دیشب شب وحشتناکی بود. بد نبود وحشتناک بود. از همه نظر. همه نظر! وحشتناک بود! خیلی خیلی وحشتناک گذشت. از عصر تا… دیگه نمیخوام تجربهش کنم!
اما امروز خیلی آرام شروع شد. باید امروز تا جا دارم بخوابم. این لحظه بیدارم و نشد ننویسم. دلم حرف زدن خواست. نق دیشب. توضیح امروز. دلم میخواد حرف بزنم. بعدش اگر شد باز میخوابم. مادرم دیروز اومده بود که بمونه. تلخ بودم. خیلی خیلی خیلی تلخ. لازم شد بره. نمیدونم واسه خاطر تلخیه من رفت یا واسه خاطر الزام تعمیر اون آبگرمکن نفله خونشون. در هر حال رفت و شکر که دیشب اینجا نبود. دیشب… هی! بیخیال دیشب رفته. صبح آرومیه. من الان نباید بیدار باشم.
جنگ بیماری با جسمم رو قشنگ حس میکنم. یه ساعت درد برنده هست یه ساعت جسمم. شبها سنگینتره روزها مخصوصا صبحها خیلی آرامترم. امروز از دیروز حس سلامتم بیشتره. خدایا دیشب خیلی… از این شبها دیگه نمیخوام. نمیخوام!
بیماری سفرمون پیش خاله پیرم رو درو کرد. قرار بود امروز صبح حرکت کنیم. پرید. خاله پیره. اگر بیمار بشه اتفاقهای وحشتناکی پیش میاد. نرفتیم. بد هم نشد. خونه. اینجا. من میخوام اینجا بمونم همینجا. همینجا!
گاهی به شدتی غیرمنطقی بیتاب میشم. برای مواردی که در جهانه خاکی هرگز…
هوا اون بیرون عالیه. هیچ طوری نمیشه من یهخورده بزنم بیرون؟ اتفاقا یه چیزهایی هم لازمه بخرم. موارد مجاز نیستن ولی من لازمشون دارم. امروز که همه جا تعطیله. شاید هم نباشه. بیخیال در هر حال این لحظه شدنی نیست. من باید الان خواب باشم. خستم. خواب لازم دارم. باقیش باشه واسه بعد. صبح به خیر.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *