5شنبه صبح. اطراف 10. فقط3دقیقه مونده.
هوا اون بیرون بدجوری مثبته. تنها نیستم. داخل سنگرم نشستم و دنبال یک دلیل منطقی و درست درمون میگردم که متقاعدم کنه بلند شم برم بیرون. اگر تنها بودم سادهتر میشد. نمیدونم ولی حس میکنم میشد. هرچند جسمم هنوز ارور میده. خدایا هوا بدجوری مثبته کاش میرفتم خرید!
فیلترینگ بیچارم کرده. فایلهای مشق گوش کنی که دیشب میگفتم رو تازه برداشتم. باید شروعش کنم ولی… اینو چه مدلی میشه توضیحش داد؟ حسش باید باشه رو چه مدلی باید توضیحش داد؟ نت پد رو باز کردم ولی آخه این… خدایا حس مسخره بیا اینجا کمک کن من باید فردا اینو تحویلش بدم هنوز هیچ چیش رو ننوشتم.
احضار. مادرم. آشپزخونه. برمیگردم.
خب خیلی طول کشید ولی الان دوباره اینجام. به طرزی بیمارگونه سکوت و خروج از منزل رو خواهانم. چه مرگم شده!
تیمتاکم. رادیو میوت. حس میکنم نمیتونم اینجا هم بمونم. چیزیم نیست فقط انگار نمیشه یک جا آروم بشینم به مشقم برسم. اه لعنتی!
باید یک چیزهایی بخرم. من اون نفله ها رو میخوام. بله بله میدونم خیلی لازم نیستن ولی من میخوامشون. به جهنم که خیلی واجب نیستن. من میخوامشون. خدایا میخوام برم بیرووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون!
بذار موارد رو بنویسم هر زمان که شد… کی؟ کی میشه؟ من میخوام الان بشه. بهانه های لعنتی! فقط میخوام بزنم بیرون. آسمون و هوا میخوام. خفه میشم. خدایا تو که میدونی من چه دردمه کاش رضایت میدادی اینو حلش میکردی که اینهمه به خودم و جهانه اطرافم گیر نمیدادم! به کسی نمیتونم بگم. اطرافم نهایتش یک به تو چه واسم نسخه کنن و البته خیلیهاشون رو هم باید توجیه کنم که بابا به خدا این… خدایا! من واسه چی اینطوری شدم؟ این خفقان لعنتی رو میشه از روی سینم برداری داره کلافم میکنه!
بسه دیگه. اینطوری که درست نمیشه. چی از دستم برمیاد جز انتظار و جز تماشا و جز دعا؟ با این دیوونه بازی ها من نمیتونم چیزی رو عوض کنم. آخه بدون این دیوونه بازی ها هم نمیتونم چیزی رو عوض کنم. خدایا پس چه مدلی میتونم چیزی رو عوض کنم؟ اخ اگر ادامه بدم سرم رو محکم میکوبم به دیوار به خدا دست خودم نیست ولی اگر بزنم خیلی خیلی اوضاعم بد میشه. وای خدایا!
بذار بچرخم ببینم چی گیرم میاد بدم ذهنم باهاش ور بره بلکه یهخورده عاقلتر امروز رو سپری کنم! این لحظه جز اینکه بتونم بزنم بیرون هیچ چی پیدا نمیکنم. ولی خدایی، گیریم بیرون هم رفتم هرچی خواستم هم خریدم اومدم خونه. واقعا بعدش حالم رو به راه میشه؟ بذار تمرکز کنم. هوممم. نه. بعدش اون بسته ها رو میذارم کنار و گیر میکنم داخل این تار عنکبوتی که داره فشارم میده تا نفسبرم کنه. خدایا من کلیده رو میخوام. خدایا! لطفا! آخه این صبوریه تو داره سکتهم میده. خدایا! کلیدو بده! خدایا لطفا! خدایا! لطفا! کلیدو بده! این کلیده لعنتی رو بدهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!
بسه این خیلی مسخره هست. نامجازم رو میخوام هرچند امروز واقعا این جز حالگیری هیچ کمکی بهم نکرده. ولی خدایی روز قشنگیه. هوا عالیه. همه چی آرومه. و من جز درگیریم با هفته تاریک که میشه گفت به حساب نمیاد سلامتم. همه چی مثبته جز… خدایا! صبوریت رو شکر! حسش نیست دیگه این اراجیف نوشت رو ادامه بدم. ساعت11و30دقیقه صبح5شنبه. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 0
- 0
- 102
- 41
- 1,639
- 8,105
- 299,075
- 2,671,900
- 273,739
- 6
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02