شنبه شب.
داخل خونه. خدایا شکرت من دوباره در خونه ام. خونه خودم. گوشه خودم. خدای مهربونم! ازم نگیرش! وای خدا اومدم خونه! دلم میخواد گریه کنم. بخند خیالم نیست من واقعا دلم تنگ شده بود. من توی دنیای خاکی یه گوشه دارم که فقط مال خودمه. همه چیزش مال خودمه. همه جاش مال خودمه. گوشه ای که اصلا بزرگ نیست ولی برای من و همنشین هام بسه. همگی داخلش جا میشیم. من و پریسای داخل آینه و شب و تنهایی و گندمک و خیال و اشک و لبخند و ستاره ها و خدا. بین دیوارهای گوشه من جا واسه همگیمون هست. خیلی دوستش دارم خیلی. وای خداجون من در خونه ام. آهای دنیای قاعدهمند عاقلپسند دیوانه! تا دفعه بعد که لازم بشه دوباره بزنم بیرون دستت بهم نمیرسه. من الان در خونه ام. در امنیت حصارهای خودم. بیخیاله صبح فردا که باید برم سر کار. ولی خب اون رو میشه خیلی به حسابش نیاورد. اونجا من فقط درس میدم و زنگهای تفریح هم میشینم تکلیف های بچه ها رو واسه شب مینویسم و از این موارد و در نتیجه دفتر بی دفتر. آخ جون. تازه3ساعت و نیم بیشتر نیست. و بعد من باز هم در خونه ام. شبیه امشب. شبیه الان. خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت فقط واسه همین یکی تا آخرین نفسم شکرت حالا باقیش بمونه که واسشون شکرت کنم!
امشب مفیدترین مرض زندگیم رو کشتم. گاهی فضولی های مسخره ای میکنم که واقعا دلیلی ندارن اما من مرض دارم که انجامشون بدم. درباره رادیاتور داخل پذیرایی که زده بود موجودیت خودم و قالی و اتاق رو خیس کرده بود اینجا گفتم. یادت که نرفته! یادت رفت هم بیخیال رادیاتور پذیرایی سوراخ شد و بیچارم کرد و خلاصه الان حله. امشب یعنی امروز عصر که رسیدم خونه نشستم به باز کردن چمدونم و مرتب کردن همه چیز به سبک پیش از رفتنم و پخش نشانه های حضورم در اماکن مختلف منزل به خصوص سنگر خودم و از این موارد. نمیفهمم سر چه حس نکبتی رفتم کنار تخت ایستادم و اون حس مرض بی دلیل اومد توی سرم و شروع کرد قلقلک دادن و در نتیجه بدون هیچ دلیل خاصی همونجا رو به تخت ایستادم و پنجه پای چپم رو تا جایی که میشد فرو بردم زیر چوب تخت. مگه میرفت! به زور فشار آوردم تا بیشتر بره. نمیرفت که! باز فشار دادم. تا جایی که میشد بره فشار دادم و گیر دادم که باید چند میلیمتر بیشتر بره. پنجه پام درد گرفت ولی مرض ول کن نبود. بیشتر فشار دادم و یک دفعه نوک انگشت های پام خنک شدن. خیال نبود. با انگشت های پا به لبه قالی زیر تخت ور رفتم. خیس! اوه! آب! تردیدی در کار نبود. کار از رطوبت گذشته بود. لبه قالی خیس بود. داشتم حسش میکردم. اول نوک و بعد بند اول و دوم انگشت های پا. دیگه نمیشد مکث کرد. حیرت و تشویق خودم بابت این فضولی مسخره اما این دفعه مفید رو نوشتم به حساب، پنجه پا رو از اون زیر کشیدم بیرون و پیش به سوی پیشگیری از تکرار حادثه پذیرایی!
الان قالی از زیر تخت اومده بیرون و با لبه خیس تا شده وسط اتاق. تختم به حالت کج کمی از جاش خارج شده. شیر بالایی رادیاتور بسته هست اما به اون پیچ پایینیش نه زورم رسیده نه جرأتم که خیلی فشارش بدم. این خیلی قدیمیه و پوسیده و احتمال شکستنش در صورت زور دادن زیاده و اگر بشکنه آبه که با فشاری بیشتر از الان راه می افته این وسط و من ابدا این رو نمیخوام. فعلا یه ظرف زیر محل نشت آب که شکر خدا در مرحله شره نیست و هنوز فقط چکه میکنه موقتا اوضاع رو تحت کنترل گرفته تا آخر شب خونواده برسن و آچار واسم بیارن تا بتونم با پیچ اون پایین گفتمان داشته باشم. خلاصه اینکه منظره سنگر من در این لحظه ابدا چیزی که باید باشه نیست ولی واقعیت اینه که من گوشه خودم رو در هر حال دوستش دارم. حتی همین مدلی و در همین حالت که هست. اینجا گوشه منه. دنیای شخصی من. گوشه امن من. گاهی هم پریشون میشه که لازمه من درستش کنم. شبیه خودم که گاهی پریشون میشم و اینجا با امنیتش و با آرامشش و با همه چیزش درستم میکنه.
سر مهلت باید یک فکری واسه این رادیاتورهای ناجنس که به نوبت دارن واسم دردسر میشن کنم. اینها عمرشون رو کردن. باید یا بسته بشن یا تعویض. خدایا تعویض! من13میلیون ندارم. هی زمستون! یهخورده کمتر روی این گوشه85متری زور بده لطفا. ببین چیکار کردی؟ از دست این عناصر طبیعی و مصنوعی اطراف من!
ساعت8و13دقیقه شنبه شب. تعطیلات3روزه تموم شد. این آخریش بود. عوضش این هفته باز هم به جای5روز فقط4روز میرم سر کار و بعدش دوباره آخر هفته میاد. و بعدش خب البته دیگه تعطیلات3روزه ای در کار نیست اما کمتر از1ماه دیگه تا عید و یک تعطیلی بلندمدت فاصله خواهیم داشت. آخ جون. این عالیه! بی نهایت عالی! این دلیل های کوچولوی درخشان واسه لبخند زدن رو دوست دارم. بذار عاقل ها به دلایل بزرگترشون واسه خوشبخت بودن برسن. من با دلیلهای کوچولوی درخشان و در گوشه رطوبت زده و کمی به هم ریخته خودم خوشبختم. خدایا خیلی خدایی! خیلی شکرت خیلی!
بسه دیگه نوشتنم نمیاد. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 102
- 41
- 1,640
- 8,106
- 299,076
- 2,671,901
- 273,740
- 5
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02