جمعه صبح.
اینجا به طرز وحشتناکی سرده. از سنگرم در رفتم اومدم داخل پذیرایی. اینجا گرمتره. شومینه و درهای بدون درز. خیالی نیست خودم تنهام. سنگرم رو ترجیح میدادم ولی واقعا سرده نمیشه اونجا بمونم اون هم با این لباس کاغذی که پوشیدم.
پاتر7هم عاقبت تموم شد. هی! انگار یه وظیفه گنده رو انجام دادم. حالا میتونم برم یه چیز دیگه گوش بدم. ایول! اوه وظیفه من کلی مشق ننوشته دارم. امروز21بهمنه و من دفتر مهتاب این ماه رو باز نکردم. یه پست هم هست که باید بجنبم و جمعش کنم و من هنوز حتی مشخصاتش رو از اینترنت جمع نکردم. وای خدا امروز باید حلش کنم دیر میشه داخل هفته سخته واسم. یکی2تا تکلیف ریز عجیب غریب هم هست که باید… هوممم. عجب اوضاعی!
حس میکنم در مرحله پیش از… واسه چی اینهمه بیخیالم! واسه چی مات نیستم! همیشه تصور میکردم زمانی شبیه امروز از شدت فشار بیمار میشم. به تهوع می افتم و تب میکنم. من الان کاملا سلامتم! از سرخوشی بالا پایین نمیپرم ولی واقعا چیزیم هم نیست. انگار انتظارش رو داشتم. خب واقعا داشتم. و اصلا اون حس تهی شدن و غافلگیری وحشتناک رو در خودم نمیبینم. حسم شیرین نیست ولی خیلی معمولیه و موافق نیستم چیزی عوض بشه. میخوام همین فرمون پیش بره تا بتونم خودم رو درمون کنم. یعنی میتونم؟ خدا رو چه دیدی شاید زد و شد.
یه حموم داغ و طولانی میخوام. دوش نه. حموم طولانی. با وان. آخ وان! خدا من وان میخوام! بدجوری وان میخوام! من وان میخوام!
مادرم امروز صبح پیش از رفتن باز هم نصیحتم کرد. از اینکه شبها با سیستم روشن میخوابم نگرانه. میگفت بیشتر از نامجازها این خطر داره واست. میگفت تو چیزی کم نداری واسه چی باید شب در سکوت بدخواب باشی. مادرم میگفت و میگفت و من واقعا تأییدش میکردم و کاملا صادقانه گفتم درست میگی مادری ولی باور کن نمیدونم چه مدلی باید حلش کنم.
گنجشکها اومدن روی بالکن و دنبال دونه شلوغکاری راه انداختن. امروز صبح اون بالا دونه بود نمیدونم الان هست یا نه. نمیتونم برم ببینم. میترسن و فرار میکنن. دلم نمیخواد وسط بارون فراری شون بدم ولی کاش غذا اون بالا باشه. خدایا لطفا! بعد از رفتنشون باید اون بالا رو لمس کنم اگر دونه نبود دونه بپاشم. خدایا کی بفهمم رفتن! وای من میز کیبوردم رو میخوام اینجا روی مبل نشستم یه بالش بغل کردم کیبورده رو گذاشتم روش و سخته اینجوری. وووییی.
تا امروز خیال میکردم در جهان من کمترین مهارت رو در رعایت ایجاز دارم. امروز صبح فهمیدم اینطور نیست. از خودم بدتر رو دیدم. شکر خدا مخاطب مستقیمش نبودم ولی یعنی واقعا دیگران هم همینطوری از دستم به زجر می افتن زمانی که دکمه وراجیم لق میشه؟ خدا ببخشدم واقعا از این به بعد سعی میکنم توضیحاتم به مخاطب کنترل شده باشن.
احتمال اینکه آخر هفته بریم دیدن خاله داره هی قویتر میشه. آخجون یک سری بازار هم هست که میگن میریم. من چندتا چیزمیز لازم دارم باید بنویسمشون. البته تا جایی که پولم برسه. از یکی از این بازارها در اون5شنبه خوشگله قهوه سازم رو خریدم. عجب روز با حالی بود! بذار ببینم چی میخوام که شاید اونجا پیدا کنم. شکلات نعنایی میخوام که قطعا هست من خودم دیدم که اونجا بود. هدفون هم میخوام که نمیدونم اونجا هست یا نه. خدایا یه کیبورد کوچولو هم میخوام که به گوشیم جواب بده اینها که دارم جواب نمیدن و این هم نمیدونم اونجا پیدا میشه یا نه. دیگه چیچی بود یادم رفت باید یادم بیاد ولی نه الان. الان خاطرم نیست. دلم اون لیوان کوفتی که یادم نمیاد اینجا حرفش رو زدم یا نزدم رو هم میخواد. جاش یک ارزونتر برداشتم ولی من اون لعنتی رو بدجوری میخوام. ایندفعه اگر پیداش کنم باید برش دارم. به جهنم من میخوامش. اصلا جای کادو واسه خودم بخرمش. کادو به چه مناسبت؟ به مناسبت اینکه من خیلی… خیلی چی؟ به مناسبت اینکه من خلترین دیوونه بی آزار جهانم. یوهو! کاش لیوانه رو پیدا کنم! هی من لیوانه رو میخوام! آخ جون.
گنجشکها هنوز هستن. و من هنوز مشقهای ننوشته دارم. با اینجا نشستن و اراجیف نوشتن کار پیش نمیره. بد نیست بجنبم و به کارم برسم. عمری اگر باشه باز میام اینجا وراجی. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 11
- 5
- 102
- 41
- 1,650
- 8,116
- 299,086
- 2,671,911
- 273,744
- 23
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
سلام پرپری کوچولو
خرید بنظرم حس خوبیه
شوکولات نعنایی هم دوست دارم
خلاصه مراقب خودت باشش
این روزا عجیب وقت کم میارم
و متاسفانه کلی هم کار نکرده
دلت آروم پریسا
سلام دشمن عزیز. واسه این پرپری عاقبت یک جایی به حسابت میرسم. خرید دوست دارم. شکلات نعنایی هم همینطور. و باور کن کارهای نکرده خوبن. کمک میکنن کمتر ذهن در اطراف موارد دردناک گیج بزنه. مواظب خودت باش ابراهیم. هنوز منتظر روزهای خوبم. تو هم منتظر باش. به امید صبح.