2شنبه صبح زود.
هنوز تا رفتنم خیلی زمان باقیه. پس من واسه چی بیدارم؟ توی روحش.
اون بیرون هوا عالیه. به قول خودم، گردشیه. از اون هواهاست که از پنجره نیمه باز سرک میکشه داخل و با بوی آشنا و نسیم اغواگرش صدام میکنه که بجنب. بیا بیرون. آسمون و هوای آزاد و حس و حال دیروزهای دور و یک سفره خونه باز و یک عصر غالی! زود باش فقط بلند شو. اون لباسهای مسخره رو بپوش و بزن بیرون. آخ خدایا چه شیرین! و من فقط دستی به نشان هیچ تکون میدم. بلند میشم. پنجره نیمه باز رو میبندم و به اعماق حصارهای خودم برمیگردم.
مادرم صحبت از سفری کرده بود که من هیچ مشتاق اقدام برای عملی کردنش نیستم. آخر کار گفتم گذرنامهم تمدید لازمه و شکر خدا فعلا حل شد. مادرم میگفت اگر برنامهت رو درست کنم عید خودت تکی میری؟ ظاهرا از نظر مادرم خطر خیلی جدیه خخخ. گفتم من گذرنامه ندارم مهلتش تموم شده تا عید هم زمان کافی نیست. هی! زمان هست! هیس. صداش رو در نیار! زمان نیست. نیست دیگه! با پریسای داخل آینه از اون نگاه های بی توصیف بدجنسانه که واسه هر2تامون آشناست رد و بدل میکنیم. این لحظه دیگه بارونی نمیشیم. فقط سری به نشان همگامی در شرارتی آشنا واسه هم تکون میدیم و لبخندی از همون جنس به هم میزنیم. من سفر نمیخوام. نه از اون جنسی که… از هیچ جنسی. من هیچ سفری نمیخوام.
احتمالا اگر برنامه اطرافم عوض نشه که من چندان خوشبین نیستم، آخرین تعطیلات3روزه رو بریم دیدن همون خاله پریروزی. آخجون میتونم به قولی که بهش داده بودم عمل کنم. یک جفت خاله و یکی از دخترخاله ها و خودم و مادرم جمع بشیم بریم دور و بر اون خاله رو شلوغ کنیم. 5شنبه ای که گذشت این خاله جزو مهمون های من بود. مادر میگه بهش خوش گذشت. خدایا شکرت!
احتمال رفتنمون زیاده. این سفر رو میشه یه جورهایی بخوامش. بینابینم. خیالم نیست باشه یا نباشه.
اینترنت همین الان پرید. نمیدونم وصل میشه اینو بزنم روی آنتن یا نه. و ساعت مچی من از داخل کشوی دراور 6صبح رو اعلام کرد. اینترنت وصل شد. کمدی مضحک نت ایران.
اسرا داخل کلاس تستم میکنه و از اینکه بدون دیدن حرکاتش رو میفهمم تعجب میکنه. از این کارهاش خسته میشم. و از اینکه جلب توجه رو دوست داره. من باید با حوصله تر باشم ولی خسته میشم. هنوز چیزی بروز ندادم ولی باید بدون اینکه با این بچه بد تا کنم این مسخره بازی رو جمعش کنم. من حق ندارم فشارهای خودم رو روی شونه های این بچه ها تخلیه کنم. واقعا درست نیست. شکر خدا تا اینجا موفق بودم. در هر حالتی بودم با اینها خندیدم. کاش باز هم بتونم. کاش این سال… اه ولش کن دیگه!
توی روحش من اینترنتم رو پیش از پایان مهلتش تمدید کردم پس واسه چی هی بهم اخطار پیامک میکنن؟ حالم رو به هم… هی! بیخیال. حرص خوردن فایده نداره سر صبحی.
دلم میخواد چند لحظه ولو بشم. میترسم بعدش بلند شدن سخت باشه واسم. باید برم سر کار. واییییییی خدایا! بیخیال. بد نیست بجنبم. خدا رو چه دیدی شاید امروز یه غیرمنتظره خیلی با حال اون بیرون منتظرم باشه. اینو زیاد گفتم و هیچ غیرمنتظره با حالی منتظرم نبود. ولی باز میگم. چه ایرادی داره؟ من همیشه یه چیز کوچولوی مثبت لازم دارم که منتظرش باشم. بذار یکی از این چیزها غیرمنتظره ای باشه که شاید هرگز در عمرم اتفاق نیفته.
باید برم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 102
- 41
- 1,640
- 8,106
- 299,076
- 2,671,901
- 273,740
- 4
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02