هوای هوای من.

1شنبه شب.
طبق معمول، تیمتاک. کانال باز. سکوت نسبی. همه مشغول کار خودمونیم. خوشم میاد. خیلی خوشم میاد. هرچند یک بار کسی میاد و سعی میکنه این سکوت رو کم و بیش خط بندازه ولی هنوز موفق نشده. دلم میخواد این حالت بیشتر باقی بمونه. ازش خوشم میاد.
ریاضی جلد3اون جوجه من هم رسید. خدا رو شکر. خاطرم جمع شد. بی توقف درس میدم و پیش میرم. خطر کلاسهای مجازی دیگه نیست ولی ترجیح میدم خاطرم جمع باشه. سعی میکنم داخل کلاسی که با همکارم مشترک هستم هرچی بی صداتر پیش برم و پیش ببرم. دلم پایان امسال رو میخواد. درست نیست بیشتر از این در این اشتراک اون بنده خدا رو اذیت کنم. به خدا تقصیر من نبود. فقط رأی بی طرف دادم. گاهی واسه سال آینده دلواپس میشم. ترجیح میدم بهش فکر نکنم. تا مهر آینده هنوز یک عمر زمان باقیه. جدی مهر آینده چه جوریه؟ بیخیال هر جوری. به جهنم.
واسه آمار کلاس زبان محله که آگهیش اومده نگرانم. اگر آمار نرسه کلاسه میپره؟ هی! من این کلاسه رو میخوامش! اه لعنتی!
گاهی دلم میخواد روحم رو زمانهایی که مادرم اینجاست قایم کنم زیر پتو. حس میکنم هرچی نمیخوام دیده بشن رو مادرم میبینه. از نصیحتهاش اینطور برمیاد. و تلخ ماجرا اینجاست که همیشه نصیحتهای تلخ مادرم که اصلا موافقشون نبودم آخر کار درست در اومدن. نمیخوام این دفعه هم… خاکستر توی روحت پریسا آخه این چه داستانیه که داخلش شنا میکنی! هوممم! همینه که هست. بیخیال.
میگم، خیلی بی ادبتر از گذشته شدم. پیش از این فقط جواب تلفن ملت رو نمیدادم الان کسی ازم چیزی بپرسه که با جوابش حال نکنم کلا طرف رو با پرسشش ندید میگیرم. دقیقا شبیه همین لحظه. یکی اینجا یه چیزی پرسید که دلم جواب دادن نخواست. کلا سکوت کردم. زشته این حرکتم ولی خیالم نیست. دلم نمیخواد. خودی شدنهای الکی رو دلم نمیخواد. جوابهای خودمونی رو دلم نمیخواد. همین دلیل کاملا موجهه و به شدت کافی. دلم نمیخواد. تمام.
امشب پست ساعت10ندارم. میتونم زودتر ولو بشم. الان فعلا اون رو هم دلم نمیخواد.
یکی دیگه از مشقهای گوش کنیم رو تحویل دادم. رفته بازبینی. نتیجه هنوز نیومده. کاش مثبت باشه! خدا کنه درست در اومده باشه! وووییی! مونده یکی دیگه. و یکی2تا جمله از یه پست که حالا به زمانش مونده ولی من ترجیح میدم بجنبم. خدایا جای این عبارت کوفتی چی بزنم که خیلی هم دور از عبارت اصلی نباشه! عجب گرفتاری شدم! گندش بزنن!
آخ جون3روز دیگه باز1تعطیلات3روزه! یوهو عجب بهمنماه با حالی!
این روزها بیشتر از هر زمان دیگه به بازنشستگی فکر میکنم. نه نق مدل گذشته میزنم نه از شدت نارضایتی به خودم میپیچم. فقط بیشتر از همیشه و همیشه دلم این حکم لعنتی رو میخواد که همین لحظه همین الان درست همین حالا برسه دستم. دلم یه کاری میخواد که بخوامش. یه کار خونگی. مترجم؟ وووییی! کاش میشد! خدایا کاش میشد!
باید این کتاب نفله رو سریعتر تمومش کنم و برم سر درسهای خودم یا سر فیلم دیدن یا کتابی که صحنه هاش رو از حفظ نباشم. خدایا یه هل بده زبانم سفتتر بشه. لطفا!
دلم میخواد از استاد کلاسهای آیلتسم خبر بگیرم. الان که آیلتس در ایران بسته شده استاد من و باقی همکلاسی هام چیکار میکنن! واتس فیلتره. یک زمانی باید متصل بشم و یک پیام به استادم بفرستم. واسه چی نمیفرستم؟ خدایا این چه مدل حسیه که من… اه بسه!
همچنان دلم یک پول گنده میخواد. و همچنان گیرم نمیاد. خخخ یه خاله دارم هر دفعه میاد اینجا میگه این خونه رو عوضش کن. این مبلها رو عوضش کن الان چیزهای قشنگی اومده. میگم در حموم این خونه داغون شده عوضش کنی خوبه. این کابینتها عوض بشن خیلی خوب میشه. همیشه سکوت میکردم و این دفعه که مخاطب مستقیمش بودم گفتم بله اینها خوبن ولی پول خوبی میخواد و من اینهمه پول ندارم. زورم نمیرسه نمیتونم. خالم گفت عوضش تنوع میشه. موندم چی بگم. بله تنوع میشه ولی من پول این تنوع رو ندارم. گفتم و نگفتم و اون همچنان در هوای گفتن های خودش بود. میگفت حالا که اینجا رو دوست داری و نمیخوایی عوضش کنی این تعمیرات و تغییرات رو انجام بده خیلی خوبه تنوع میشه. این فرش هم دیگه خیلی ازش گذشته کاش عوضش کنی! دیگه اصرار نکردم. فقط خندیدم. از اون روز مداوم سر به سر مادرم میذارم که ببین بیا یه پولی بده من فلان مورد رو عوض کنم یا انجام بدم تنوع میشه واسم من تنوع لازم دارم. ای کاش دنیای من هم همین قدر کوچولو بود با آرزوی فرش و مبل نو و کابینت و درهای جدید و خونه بزرگتر و خوشنماتر و تنوعی از این مدل! به نظرم هرچند خیلی دور از دسترس یک کسی با درآمد و وضع مالی منه ولی باز هم دسترس پذیرتر از چیزی، چیزهاییه که الان یواشکی از خدا میخوام و نمیخوام و… میخوام؟ نمیخوام؟ خدایا جدی میخوام؟ واقعا میخوام؟ واقعا، میخوام؟ اوه وای خدای من وای من معذرت میخوام نه نه من فقط… من واقعا… خدایا! من… نمیدونم!
بیخیال بابا! حالا انگار خدا اومده منتظره که فقط ببینه من خواهان چی هستم بهم بده الان هم میگه این یواشکی هات رو میخوایی یا نه که با2شماره سندش رو بزنه به نامم! خخخ! مسخره! اه! مسخره!
بسه دیگه حس نوشتن نیست. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *