نبش قبر.

عصر شنبه.
داخل تیمتاک در یکی از کانال های باز بین بچه های ساکت نشستم. چندتایی هستیم ولی بی صداییم. هر کسی سرش به کار خودشه. این حالت رو دوست دارم. انگار یک اتاق بزرگیه همه با هم هستیم و هر کسی کار خودش رو میکنه. خیلی خوشم میاد. معمولا بچه ها که جمع میشن دلشون میخواد شلوغ کنن و بگن و بخندن. این مدلی که میشه من معمولا در میرم. ولی جو این لحظه کانال رو دوست دارم. متأسفانه طرفدارهای این حالت بین تیمتاکی ها خیلی نیستن ولی از نظر من قشنگه.
در حال نوشتن یکی از مشق هایی هستم که امروز صبحی صحبتش رو می کردم. یکیشون تموم شده و درگیر یکی دیگهم. میشنوم و مرتب میکنم و مینویسم و… فکرم پرواز میکنه. پرواز میکنه. به دیوار میخوره. برمیگرده. پرواز میکنه. شبیه پرستویی که کور شده باشه بی هوا پرواز میکنه. باز به دیوار میخوره. بنبست هایی که همه جا هستن. برمیگرده و باز و باز…
از نبش قبر متنفرم. واسه چی تموم نمیشه! رویا مدتهاست که مرده. رویایی که رویای من نبود ولی من برای تحققش از جونم، از سلامت جسمم، از سلامت نصفه نیمه روانه ترمیم شدهم مایه گذاشتم. من برای تحققش از تمام توان معنوی وجودم مایه گذاشتم و عاقبت رویا مرد. رویایی که رویای من نبود اما من سر خاکش خاک شدم و ماه ها و شب ها و لحظه ها و لحظه ها عزادار شدم. و حالا، نبش قبر. این نبش قبر نباید باشه. نباید! اذیتم میکنه. به شدت اذیتم میکنه. به شدتی بسیار گزنده و تلخ اذیتم میکنه. کاش دیگه تموم میشد! کاش دیگه خاک سرد این مزار کنار زده نمیشد! خدایا من هرچی ازم بر میومد کردم و نشد و حالا دیگه اونقدر زخمی ام که فقط میخوام تموم شده باشه ولی…
بسه. من اجازه ندارم. در خودم به هیچ تکیه زدم. پریسای داخل آینه تماشام میکنه. داخل اتاق بغلی زندگی و بحثهای عادی در جریانه. من جدا از این گذار معمول با قبری که دوباره نبش شده درگیرم. پریسای داخل آینه با نگاه رازدار غمگین و متفکر این چندتا قطره یواشکی رو تماشا میکنه و آهسته و بی صدا بهم هشدار میده. یادآوری میکنه که من اجازه ندارم.
-نباید ازش بگی. نباید دردت بیاد. نباید بباری. این ممنوعه. ممنوع! تو اجازه نداری!
خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! خدایا!
خدایا حکمتت رو شکر! قربون مصلحتت برم. لابد صلاحم بوده. لابد خیر بوده. لابد نباید میشد. خدایا! حکمتت رو شکر! خدایا! بذار یواشکی به خودت بگم. توی بغل تو که ممنوع نیست هست؟
پریسای داخل آینه سرش رو به نشان هشدار تکون میده.
-هست. هست. هست! ممنوع همه جا ممنوعه. رها کن. رها شو. تو مجاز نیستی!
کسی در وجودم فروخورده و بریده هقهق میکنه.
-تقصیر من نبود. خاک این دفتر بسته رو من پاک نکردم. من نگفتم. من بازش نکردم. این تقصیر من نبود.
پریسای داخل آینه دستش رو تاب میده.
-مقصر رو رها کن. همه چیز این قصه رو رها کن. این قصه ممنوعه. این قلمرو ممنوعه. فقط رها کن.
خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! خدایا! آخ! آخ خدایا!
آهِ ممنوعم رو قورتش میدم. سعی میکنم لبخند بزنم. موفق نمیشم. لبخندم خیس میشه. قطره های یواشکی رو پاک میکنم. جایگزین میشن و دوباره پاک میکنم. دوباره سعی میکنم. دوباره لبخند میزنم. دوباره خیس میشه. دست از تلاش برمیدارم. نفس عمیق میکشم. نفس هام بریده میشن. پریسای داخل آینه از پشت پرده خیس نگاهم میکنه. یک ستاره یواشکی از نگاهش سرک میکشه و چهره مه گرفتهش رو آروم میبوسه. پریسای داخل آینه بوسهش رو برمیداره و با من نصفش میکنه.
-فقط همین رو دارم. بیا نصفش واسه تو!
سعی میکنم لبخند بزنم. به پریسای داخل آینه. به مقابل. به هیچ. موفق نمیشم. بی صدا میشکنم. میترکم. هر2با هم. من و پریسای داخل آینه. قطره ها آینه رو ندید میگیرن و هم رو بغل میکنن. قطره های بی صدا رو از روی نوار خطر ممنوعه ها پاک میکنیم. فاتحه ای برای رویایی که رویای ما نبود ولی تماممون رو با خودش به خاک برد میفرستیم. و بعد هر2آه میکشیم.
عصر شنبه هست. داریم میریم به طرف شب. فردا باید برم سر کار. زندگی در جریانه. در جهانه سنگ و سیمان. دنیای حقیقت. جریان معمول زندگی. من و پریسای داخل آینه به هم تمرکز میکنیم. برای هم سری به نشان هزاران کلام تکون میدیم. سعی میکنیم لبخند بزنیم. این بار موفق میشیم. دیگه لبخندهامون خیس نمیشن. اما دردی تلخ از لبخندهامون جاری میشه. به هم متصلمون میکنه و آهسته در رگهای خشکمون ضربان میگیره. این اتصال دردناک رو با دستهایی سرد میچسبیم و آهسته بلند میشیم. قدمهامون رو با جریان معمول و یکنواخت لحظه های عصر شنبه، ساعت های گذرا، و زندگی روزمره ای که بی توقف به پیش میره تنظیم میکنیم، و آهسته مزار رویایی که رویای ما نبود رو پشت سر میذاریم و همراه لحظه های جاری پیش میریم.
باید بجنبم. مشقم منتظر ادامه و پایانه. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *