هوسهای معصوم کوچولو.

عصر5شنبه.
هفته تاریک. خب تا شنبه همه چیز متعادلتر میشه. یک نکته مثبت.
آخجون2ماه دیگه عید میشه و یه عالمه تعطیلم! خونواده دلشون سفر میخواد. به خصوص مادرم. من دلم نمیخواد. من دلم هیچ چی نمیخواد جز… هی! من دلم سفر میخواد ولی… چه خوبه که سفری در کار نیست! آخ جون! گذرنامه من مهلتش کمتر از2هفته دیگه تموم میشه و دم عید هیچ کاریش نمیشه کرد پس امکان سفرهای دقیقه90منتفیه. یوهو! نمیخوام عید جایی بریم! هی من سفر دلم میخواد! من سفر میخوام! ولی این… این مدل سفر دلم نمیخواد. اطرافیانم رو واقعا دوست دارم ولی خونه موندن رو به این سفر که دیگه احتمالش نیست ترجیح میدم. اصلا میدونی چیه؟ بلدم توضیح بدم ولی دلم نمیخواد. نظر خودمه. نمیخوام توضیحش بدم!
ولی سفر… تفریح… سفر!… وووییی! دلم میخوادش! هوممم! بیخیال. تعطیلات عید رو عشقه! صبحهای بیخیال و شبهای خالی از فکر سحرخیزیهای جبری صبح. آخ جون!
تنها نیستم. آرامم. دلیل کلافگی وحشتناک2روز گذشتهم رفته و الان در آرامشی بی حس از بحثهای سیاسی اتاق بغلی کنار میکشم. دنیای اون اتاق چقدر از مال من فاصله داره! خیلی خیلی زیاد! یعنی اطرافیان من این فاصله رو میدونن؟ به نظرم نه. توی این خطها نیستن. چه عالی! دلم این آگاهی رو نمیخواد. ترجیح میدم سرم به کار خودم باشه.
دیشب داخل اینترنت با2تا از نزدیکترها صحبت بیرون رفتن بود. رسیدیم به اونجا که فقط ما نیستیم که به زمین و در و دیوار خونه چسبیدیم و بین بیناها هم افراد زیادن که شبیه ما تا خیلی مجبور نباشن از خونه بیرون نمیرن. هی! این درسته و من تا الان واسه چی بهش دقیق نشده بودم؟ این تصور که من از خیلی خیلی پیش جز سر کارم هیچ کجا نمیرم گاهی حرصم رو در میآورد ولی دیشب یه دفعه حواسم جمع شد که این به خاطر ندیدنم نیست به خاطر هیچ چی نیست بیناها هم خیلیهاشون این مدلی شدن. من این شکلی نبودم ولی الان هستم. یعنی باز زمانی میاد که دلم بخواد بزنم بیرون و بلند شم حتی شده تکی برم تفریح؟ کافه یا ساندویچی و رستوران و سفره خونه؟ واقعا نمیدونم. شاید زمانی این هم بیدار بشه. شاید هم نه. واقعا نمیدونم.
دلم عروسک میخواد. از اون عروسکهای گنده و موبلند و مژه بلند و خوشچهره و خوشلباس. امروز صبحی نق میزدم پیش خودم. مادرم شنید و گفت خب برو یکی بخر. از حیرت خندم گرفت. گفتم برم بخرم؟ میدونی قیمت یه عروسک حسابی الان چنده؟ پولم رو بدم عروسک بخرم؟ گفت آره خب وقتی دلت میخوادش برو بخر دیگه. توی دلم گفتم شرط میبندم اینو میگی چون مطمئنی همچین کاری نمیکنم. زمانی دزدکی باربی میخریدم میاوردم خونه. یادش به خیر. نمیذاشتم مادرم ببینه چون هی میگفت این چیزها به دردت نمیخورن واسه چی میخری واسه چی پول به باربی میدی و چه و چه. آخ خدایا یادش به خیر! امروز صبح میگفت اگر دلت میخواد چیکار میشه کرد برو بخر دیگه! خندم گرفت و واسش نگفتم به چی میخندم. اومدم توی سنگر خودم و با پریسای آینه شرطم رو بستیم. موندیم که حالا شرط چی ببندیم. پریسای توی آینه گفت شرط یه عروسک گنده و خوشچهره و خوشلباس. از خنده ترکیدم. مادرم نفهمید واسه چی. اون دیگه واسش عادی شده خنده های ناگهانی من. مادرم رو خاطر جمعش کردم که عروسک نمیخرم. ولی من عروسک دلم میخواد. الان2تا عروسکهای داخل کمد اخم میکنن. حساب ماههایی که اصلا طرفشون نرفتم از دستم در رفته. اونها واقعا قشنگن و من زمان عروسک بازی ندارم. همین ها که دارم داخل کاور باستانی شدن الان سومیش به چه کارم میاد! هی! من عروسک میخوام! خدایا عروسک دلم میخواد کاش میشد برم یه قشنگش رو بخرم! وووییی! من عروسک دلم میخواد!
چندتا چیز دیگه هم دلم میخواد. یه آبمیوهگیری نو. یه خوردکن درست درمون. یه مینی لپتاپ جمع و جور قشنگ. یه چاییساز خوشگل. چاییساز؟ این دیگه به چه دردم میخوره؟ سماورم که هنوز خوبه یعنی خب بدک نیست گیر داره ولی کار میکنه چاییساز واسه چی؟ خب باشه این یکی رو بیخیالش. آبمیوهگیریم هم هنوز کار میده ولی یهخورده گیج میزنه من یه نو دلم میخواد. خوردکن هم که ندارم. خدایا خیلی کیف داره کاش پول گیرم میومد میشد یه روزه برم تمامشون رو بخرم و آخ جون عجب ذوقی میکردم! میگم، قیمت اینهمه چنده؟ اگر همچین پولی همین الان گیرم میومد… پول گنده ای میشد. البته نه اونقدری که من لازم دارم واسه یکی از گیرهای خیلی خیلی بزرگم. اونهمه نیست ولی… راستش رو بگم؟ اگر الان پول بهم میدادن که برم تمام ازیناها رو بخرم… پوله زیاد میشد و من… خب من… خب میگم یعنی چیزمیز بعدا میشه بخرم این پوله رو میذاشتم کنار بلکه یه گوشه کوچولو از اون گیر بزرگم رو بشه شاید حلش… خدایا میگم که من اصلا هیچ چی نمیخوام بخرم ولی میشه پول تمام اینها رو بهم بدی؟ قول میدم نخرم فقط پوله رو بده تا… خر شدم؟ الان واسه چی مثل احمقها گریهم گرفته؟ خخخ. خدا حواسش هست. گیر بزرگه هم درست میشه. این تأخیر هم شاید حکمت خداست کی میدونه! خدا بنده های گرفتارش رو ول نمیکنه. عاقبت از یک جایی که ما نمیدونیم کجاست کلید این در بسته پیداش میشه و داخل شبمون برق میزنه. من میدونم. صدام میکنن واسه چایی. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *