4شنبه شب.
آخجون تعطیلات آخر هفته! یوهو!
به نظرم یه احمقی رو لهش کردم. حقش بود. اینهمه بهش گفتم که این… اه لعنتی! به خونوادم ظاهرا خیلی خوش گذشت. مادرم حسابی حالش جا اومد و آخر کار بهم نون خامه ای تعارف کرد و گفت حالا دیگه بیا شیرین کام شو. در کمال پررویی و آرامش نشستم نون خامه ای خوردم. برادرم هم زمانی که میرفت پی کار و زندگیش از ته دل میخندید و گفت خیلی بهم خوش گذشت کلا خوابم و خستگیم و همه چیم از سرم پرید مرسی خوش گذشت خوشم اومد. من میخندیدم و رفیق نامجازم رو توی مشتم فشار میدادم و نشستم پشت نون خامه ایم چایی هم خوردم بعدش هم رفتم تیمتاک و داخل کانال بسته آرامش بقیه رو به هم زدم. خب عوضش کلی خندوندمشون. خلاصه که، عجب روزی بود!
پست25اسفند هم دیگه داره جمع و جور میشه. میشه گفت خودم هم مشتاق شدم ببینم بخش سوم این سفر سریالی چی میشه و چه مدلی تموم میشه. بذار این یکی رو جمعش کنم میرم بالای سر ماجرای5فروردین.
حرصم میاد از کسر اعتمادم به خودم در زبان. خب من کارم عالی نیست ولی به نظرم اونهمه که خودم تصور میکنم زیر زیر زیر منفی بی نهایت هم نباشم. دیکته انگلیسیم از فاجعه خرابتره ولی باقی مواردم چندان هم بی درمون نیست. پس واسه چی نمیتونم با خیال راحت و دست سریع ویرایشم و حتی ترجمهم رو کنم؟ به خدا کلی شرکت و شبکه هست که آشغال میده دست ملت هیچ کسی هم اصلا نمیفهمه کلی هم تحسین میشن و پول درمیارن من فقط میخوام خاطرم جمع و دستم سریع و کارم درست باشه. تا حرفه ای شدن خیلی فاصلهم زیاده ولی… کاش این داستان اعتماد به خودم رو بلد بودم تعمیرش کنم! واقعا دلم میخوادش.
باید ساعت10پست بروز کنم. اوخ لینک! لینکش رو نگرفتم. یا نکبت اینترنت خل نشو تا زمانش برسه.
فردا5شنبه هست. مادرم بعد از ماجرای چایی و نون خامه ای تشویقم میکرد که فردا برو یه سر به کتابخونه و دوستها یا هر جا دیگه بزن جمع بشید برید هر جا میخوایید. گفتم نمیخوام. حوصله ندارم. ایندفعه از دل گفتم. واقعا حوصله ندارم. دلم یه کار کیفدار میخواد. من همینجا که هستم نه بد حالم نه افسرده ام نه دلم گرفته. فقط دلم یه فعالیت درست درمون میخواد که انجامش بهم حس لذت بده. حس فعال بودن با چیزی که از انجامش کیف میکنم. جز این همینجا که هستم جام خیلی هم عالیه.
اوه خدا چه هوا کار اینترنتی دارم! جمعه30دیماهه باید خبرنامه و فهرست ماه رو تنظیمش کنم. احتمالا یه پست هم دقیقه90میاد که باید همون زمان بجنبم الان هیچ چی ازش نمیدونم کاریش نمیشه کنم. این مقدمه رو هم واسه25اسفند باید جور کنم و دفتر پستش رو ببندم. دفتر5فروردین هم باید باز بشه. تازه اینها موارد اینترنتی هستن اون بیرون هم باید نظم زندگی رو حفظ کنم. وووییی!
وای خدا9شد من برم لینکه رو بردارم دیر میشه. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 25
- 18
- 226
- 70
- 1,449
- 12,403
- 300,643
- 2,670,848
- 273,484
- 5
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02