سهشنبه شب.
در حال ویرایش پست25اسفند بودم. نصفش رفت ولی حس منم رفت. الان حس ادامه نیست. نمیدونم جدی من دستم سریعتر شده؟ یا شجاعتر شدم واسه دستکاری متنی که ترجمه خودم نیست؟ یا چی؟ من نمیدونم در هر حال این هم داره پیش میره و از سرعتم بدم نیومده.
از بعد آواز ستاره ها با خودم بهتر تا میکنم. اون حس نفرت سیاه بین من و خودم دیگه نیست و همه چیز آرومتره. هنوز دردم میاد و هنوز بارون و شب گاهی هست ولی جنسش با شب های پیش از آواز ستاره ها متفاوته. خودم رو بیشتر دوست دارم. آرومتر پیش میرم و میریم. روونتر از روی دستاندازها میپریم. کی میدونه شاید زمانی از پسشون بربیاییم. من و خودم. من و پریسای توی آینه.
اما همچنان زود، شاید زودتر و آسونتر از پیش از جا در میرم. حرصی میشم زمانی که میبینم عزیزهای من اشتباه میرن و هیچ مدلی هم خیال متوقف شدن یا شنیدن ندارن. من همه چیز دان و کار درست مطلق نیستم ولی یک چیزهایی واقعا اشتباهه که واقعا نباید باشه ولی…خب کاریش نمیشه کرد. گفتن های من کمکی نمیکنن. باید بلد بشم سکوتم رو بیشتر نگه دارم و کمتر خودم رو قاطی مسیرهای بقیه کنم. هرچند که اون بقیه واقعا عزیز باشن و من واقعا دلواپس باشم واسشون. در هر حال این زندگی و مسیر و بینش اونهاست و من مجاز نیستم واسه تغییرش اذیتشون کنم. اما کاش… بیخیال.
دلم به شدت انجام یه کاری میخواد که بهم حسابی کیف بده. چیزی جز اون موارد مضحک گذشته. بیرون زدن و چیز خریدن و تفریحات این شکلی نمیخوام. یه کاری که کار باشه. نمیدونم چی. شاید هم بدونم ولی خخخ دلم نمیخواد باورم بشه که همچین چیزی رو در اعماق ناخودآگاهم می طلبم. موجی که آهسته میچرخه و از اعماق بالا میاد و محسوستر و واضحتر همچنان چرخ میزنه و بالا و بالاتر میاد و… اوه خدایا!
اون مدلی کج و کوله نشو چیز بدی نیست فقط من… نمیشه من از این مدل فعالیتها بخوام. نمیشه یعنی نمیتونه این درست باشه. اوه! اوه خدا! اوه خدایا! اوه خدا چطور این شدنیه!
مادرم باز هم درست دم پریدن سر آزمایش اون موارد کوچولو یه دلیل واسه پرهیز پیدا کرد و کشید عقب و من در کمال بدجنسی بهش حقه زدم. گفتم بله درسته من موافقم اصلا آزمایش این مدلی خطرناکه نباید بشه ولی مورد رو برداشتم و در رفتم و امشب یواشکی آزمایشش کردم. هنوز که منفی مثبتی ندیدم. البته باید زمان بگذره ولی خودمونیم یواشکی میترسم نتیجه منفی نشه پدرم دربیاد! وووییی!
اوه ساعت از9شب گذشت کی رفت؟
عجب سرده اینجا! دیگه حوصله ندارم نق برف بزنم. میخواد بباره میخواد نباره. اصلا به جهنم.
پول میخوام. یه پوله گنده. حدود200تا. از یکی2جا هم یواشکی پرسیدم ولی داشت واسم دردسر میشد. یکی میگفت واسه چی میخوایی حتما بگو و باید بگی و میشه در موردش حرف بزنی و سبک بشی و یکی نصیحتم میکرد که اینهمه بلندپرواز نباش و قانع باش و زندگی تو خیلی هم خوبه و البته درست میگفت ولی این… من واسه بلندپروازیهای دوران جوانیم پول نمیخوام. اینو نمیتونم واسه کسی توضیحش بدم. خدایا من زندگیم خوبه شکرت بلندپروازی هم نمیخوام کنم باور کن. فقط این… کاش مصلحت میدیدی پوله رو میدادی! باور کن… زلزله!
برگشتم. از زمانی که وسط نوشتنم رفتم حدود نیم ساعت گذشته. اینجا زلزله اومد. بدجوری شدید بود. انگار یه غول داشت راه میرفت. خدا رو شکر که مادرم پیشم بود اگر تنها خونه می موند من دستم بهش نمی رسید. الان اوضاع نسبتا آرومه و من دوباره اینجام. این بنده خدا بد ترسید. قهرمانبازی درنمیارم خودم هم ترسیده بودم ولی من قورتش میدادم تا اون بتونه مال خودش رو آزاد کنه. این مدل زمانها یک نفر باید آرامش و تعادل رو نگهداره. اینجا به خیر گذشت خدا کنه جایی رو خراب نکرده باشه!
دیگه بسه حس ادامه توضیحات نیست. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 102
- 41
- 1,640
- 8,106
- 299,076
- 2,671,901
- 273,740
- 5
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02