یه صبح قشنگ در حصارِ حصارها.

صبح شنبه. تعطیل شدیم. افت فشار گاز. فردا نمیدونم باید منتظر اعلام بمونیم.
امروز شبیه عقده ای ها دلم بلند شدن نمیخواد. حالم بد نیست افسرده هم نیستم در کمال آرامش دلم میخواد بقیه اون طرف بیدار باشن و من زیر پتو بلولم. تا هر زمان که دلم میخواد. خداجون بعد از بازنشستگی تمام روزهام همین مدلی شروع میشن چه شیرین! البته اون زمان دیگه تا هر زمان دلم بخواد زیر پتو نمیلولم ولی… هیچ زمانی قد امسال دلم بازنشستگیم رو نخواست. خدایا بشه دیگه!
دیشب و امروز واسه اطرافیانم اصلا مثبت پیش نرفته ولی شخص من با این گذر مشکلی ندارم.
دیشب یکی از وحشتهای بزرگم رو واسه یه کسی اعتراف کردم. اون یه کسی خاطرم رو جمع می کرد که دلیلی واسه این وحشت نیست. خدایا! من نمیخوام نقش منفی این ماجرا باشم در نظر تو. کاش واقعا این مدلی نبینیم!
تنها نیستم. اتاق بغلی و افرادی جز خودم و بیرون از جهانه خودم که روز واسشون تاریک شروع شد. هی! من واسه چی اینقدر بد ذاتم؟ واسه چی از گیرهاشون اونقدری که باید دردم نگرفته و در خشم و استرس نیستم؟ دست خودم نیست واقعا نیستم. اون گیرها گیرهای من نیستن. اونها بیرون از جهانه من بیرون از حصارهای من هستن. جهانه من. حصارهای من. دنیای شخصی کوچولوی عزیز من. سوسکها واردش نشدن. پنجه های پرهدار و چسبناکشون رو روی حصارهای من میکشن و میلولن ولی نتونستن واردش بشن. آخ جون. دیشب دیر وقت داخل اینترنت اونقدر خندیدم که کم مونده بود نفسم بگیره. آرامش خودخواهانه خودم رو دوست دارم. باشه عوضی ام ولی من اینم و الان در حال بهره گیری از مزایای دنیای خودم هستم. خدایا اینو دوست دارم خیلی زیاد.
داخل تیتی2و موزیک عزیز خودم. بچه ها اینجا خوابن. خودم هم الان میرم زیر پتو. ایول!
هرچی پیشتر میرم بیشتر میفهمم. خیلی چیزها میفهمم. یکیش اینکه واسه شناختن زندگی مهم نیست چقدر سن داشته باشی. من افرادی رو میبینم که اشتباه رفتنهاشون بسیار بیشتر از مال خودم بوده. و هنوز زندگی رو اون مدلی که باید نشناختن. خودم هم نشناختم ولی شاید از اونها بیشتر ازش بدونم. و این مزیت خودم رو دوست دارم. امروز بینشم به زندگی خودم رو دوست دارم. امروز رو دوست دارم. با وجود تنش های وحشتناکی که از هر مدل و هر نوعی در اطرافم موج میزنه امروزم رو، خودم رو، مدل بینشم به زندگی رو دوست دارم.
این لحظه دلم یه سفر از جنس ریسک میخواد. میدونم شدنی نیست. میدونم نباید بخوام ولی بذار دلم بخواد کاری که نمیکنم خب دوست دارم دیگه.
دلم میخواد سفر کنم و… آخ چه شیرین!
نمیشه بزنم بیرون. نمیشه چیزی بخرم. نمیشه اون بیرون دنبال تفریح خاصی باشم. خیالش رو هم ندارم. فقط میخوام همینجا ولو بمونم و نفس های عمیق بکشم و در جهانه قاچاقی خودم شناور بشم و لذت ببرم. چه روز تنشدار خوشگلی! هی بابا زمان! کولی دوست دارم. منو روی شونه هات گردش میبری؟ کولی بابا زمان کولی. کولی میخوام! آخ جون.
میدونم زده به سرم ولی اینکه جدید نیست من هیچ زمانی عاقل نبودم. خیال عاقل شدن هم ندارم. من همین طوری عشق میکنم از خودم. همین طوری کجکی. همین طوری دیوونه. وای خدا آخ جون.
دلم حس رهایی میخواد. این لحظه رها هستم. رهای رها.
از اتاق بغلی صدای واقعیت میاد. صدای اخبار سیاه داخل گوشی ها. ولش کن. صدای موزیک خودم رو عشقه. وووویییی چه سرده! پتوجونم بگیر منو که اومدم. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *