شنبه شب.
ساعت9و18دقیقه شب و هنوز مشخص نیست فردا باید بریم سر کار یا نه. به همکارم زنگ زدم. از شرمندگی داغ شدم این بنده خدا رو از97تا همین الان واقعا بد اذیتش کردم خدا منو ببخشه کاش میشد واسش جبران کنم! جای برادرم خیلی خیلی با معرفته که تا حالا چیزی نگفته و معترض نشده. خدایا من زورم به جبران نمی رسه یه خیر خیلی خیلی بزرگ به این آقا بده خداوکیلی هیچ چی ندارم بگم.
خلاصه بهش زنگ زدم و گفت هنوز تکلیف مشخص نیست و گفت بهم اطلاع میده. کاش از این بلاتکلیفی درمیومدیم! نمیدونم کلا میگفتن این هفته تعطیل بعدش سفت بیایید سر کار یا مثلا دیشب میگفتن فقط شنبه تعطیل1شنبه همه سر کار باشید از بلاتکلیفی واقعا متنفرم.
خب کاریش نمیشه کرد. جز انتظار کاری از دستمون برنمیاد. از دست من و از دست همه. خدایا عجب وضعیتیه! دیگه چی مونده ببینیم! ما نسل عجیبی هستیم. جنگ دیدیم بلایای طبیعی داشتیم کرونا اومد الان هم که این… این… این چه جهنمیه بپا شده! وای خدایا!
اطرافم از سوسک های جونده به شدت سیاهه و من همچنان سرم به کار خودمه. هرچند یه بار چندتا سوسک وارد میشن و روی اعصابم سر میخورن و میزنم نفلهشون میکنم و خلاص. ولی خودمونیم این واقعا افتضاحه کاش میتونستم کمکشون کنم. ظاهرا این دفعه حسابی ماجرا بیخش ته زمینه و… هوم! چیکارش کنم! مگه من خرابش کردم! این واقعا تقصیر من نیست.
امروز داشتم نق میزدم که غیرمنتظره دلم میخواد بعدش غیرمنتظره رسید ولی از در پشتی وارد شد و حالمون رو گرفت. از این مدل غیرمنتظره ها دلم نمیخواست هیچ خوشم نیومد. گندش بزنن هیچ خوشم نیومد!
شخصا امروز رو دوست داشتم. فقط یه روز تعطیلی بود که من3ساعت و نیمی که باید سر کار بودم خونه موندم ولی نمیدونم چه مدل حسیه که عجیب حال داد بهم خخخ. انگار یه چیزی رو برنده شدم. انگار مثلا یه چیزی بدون اینکه پول بدم رسید بهم و به نفعم شد. از تصورش کیف کردم الان هم که تموم شده رفته همچنان دارم کیف میکنم. دیوونه هم خودتی! تعطیلیه خودمه دلم میخواد بعدش هم ازش کیف کنم.
میگم که، حالا فردا باید بریم یا نه؟ اه ولش کن دیگه!
بیرون از این اتاق همچنان صدای اخبار به شدت سیاه از دنیای واقعیت میاد. من نمیخوامش. داخل اتاق همچنان خودمم و حصارها. حصارهای عزیز.
تنها نیستم. اون بیرون حسابی شبِ و من اصلا سعی نمیکنم سبکترش کنم. حس سعی ندارم. فایده نداره. بذار هر طرفی میخواد بره. عاقبت باید یه طرفی بره. بذار بره.
اوه9و29دقیقه. باید10پست بروز کنم. اینترنته دیوانه! حسابی تهوع گرفته. خب قطع نشو دیگه لعنتی بابا کار معمولی دارم این هم شد کار؟
امروز تلخ و شیرینش با هم بود. امروز رو دوست داشتم ولی این وسط یه چیزهاییش هم قشنگ نبود. خب کاریش نمیشه کرد زندگی همینه. سیاه و سفیدش یکجاست. خدایا شکرت!
خدایا9و37پس کی میخوان مشخص کنن فردا کجا وایستادیم؟ خب بگید که!
یواش یواش باید برم بالای سر پست امشب. تا نت نپریده و حالم رو نگرفته بجنبم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 102
- 41
- 1,640
- 8,106
- 299,076
- 2,671,901
- 273,740
- 42
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
بشین خونه احتمال زیاد امروزم حالشو بردی خخ
دقیقا بردم. دیروز تعطیل بودم. نزدیک بود کلاسها مجازی بشن ولی شکر خدا خطر از سرم فعلا گذشت. از کلاس مجازی هیچ خوشم نمیاد انگار شغلم و دردسرهاش میاد توی خونم و من ابدا موافقش نیستم. تعطیلات دوست دارم ولی بدون کلاسهای مجازی. کاش این سال تحصیلی زودتر تموم بشه این لعنتی هیچ چیش مشخص نیست. کاش این… کاش خیلی چیزها هرچه سریعتر تموم بشه. ته خستگیهای وجودم من هنوز امیدوارم. امیدی هرچند مدفون ولی زنده. دعا کنیم ابراهیم. دعا کنیم!