نق در ورژن کمی جدید.

بعد از ظهر2شنبه.
خدایا سوال امتحان ششم. به جهنم یه کاریش میکنم.
دیشب به شدت از جا در رفتم و هرچی نباید… بعدش هم کابوس دیدم. هم مزخرف بود هم خخخ مسخره ولی ترسناک بود. اصلا خوشم نیومد. از خواب که پریدم نصفه شب بود. بعدش… زمانی که خوابم برد… من خواب هام هیچ زمانی بی رویا نیست. یا سفید یا سیاه ولی در هر حال خواب میبینم. از دومیه بدم نیومد. سفید نبود ولی… دلم نمیخواد وانمود کنم. من معترض نبودم. خدایا منو ببخش ولی نبودم. یعنی باید باشم؟ دروغ مثبت نیست حتی در خلوت خودم. من معترض نبودم.
دیماه با سرعت داره میره و من دلم خرداد میخواد. دلم بهار میخواد. تعطیلات. آرامشی که همیشه منتظرش هستیم ولی هر دفعه یه جای کار ایراد داره و نمیاد و این بار دیگه بدجوری این کشتی سوراخه. نه واسه من. واسه همه. همه! میگن در حال سپری کردن تاریکترین ساعات شب هستیم. همون زمانی که بعدش صبح طلوع میکنه. یعنی واقعا طلوع میکنه؟ و اون زمان ما هستیم که ببینیم؟ از دیشب که حرصم افسار پاره کرده پاک به سرم زده.
خیلی چیزها از پلیر جدیدم باید بدونم که نمیدونم. کاش میشد آپشنهای منوی فسقلیش رو دستکاری کنم! خدایا چشم میخوام!
میگم هیچ راهی نداره راهنمای این فایل صوتی یا متنی بشه؟ ترجیحا متنی؟ به نظرم اگر بشه بخونمش میتونم یه چیزهایی ازش بفهمم. بیخیال. عاقبت یه راهی واسش پیدا میکنم.
کم مونده بود یادم بره20دی1پست توی آستینم گیر کرده. اوخ فقط تصور اینکه این یادم میرفت! وووییی!
دلم5شنبه میخواد. صبح تعطیل. بیا دیگه بابا اه!
دلم خیلی چیزها میخواد. یه اتفاق مثبت. یه خریت بی دردسر و بی خطر. یه خبر عالی. یه غیرمنتظره به شدت قشنگ. یه حال خوش عمومی واسه همه. یه غافلگیری سفید. از اونهایی که از شدت خوشی اشک میاد مهمونی. یه گریه شادی. یه پیچش به راسته پر از منظره های سبز. یه آخجونه با تمامه وجود و تا آخرین حد زوره حنجره بلند. یه گوشه از بهشت. بهشت.
خدایا! اینهمه آدم روی خاکت تاب میخورن و اینهمه چیز میخوان ازت. به بعضی ها میدی به بعضی ها هم نمیدی. ولی اگر بخوایی به همه میتونی هرچی میخوان رو بدی. وسط اینهمه آرزوهای رنگارنگ عجیب غریب من فقط یک وجب بهشت خودم رو میخوام. هیچ راهی نداره بهم بدی؟ میدونی؟ من خیلی میخوامش. از بس میخوام گاهی حس میکنم بیمار میشم. سرم منگ میشه. نفسم سنگین میزنه. داغ میشم انگار تب کرده باشم. گیج میخورم. دستم رو میذارم زیر سرم و ولو میشم با چشمهای باز و نفسهای گرفته. اونقدر همون مدلی باقی می مونم تا منطق بیاد کمک و بگه مگه درصد حماقت چقدر میشه بالا بره زندگی حنجره ترکوند از بس صدات زد پاشو دیرت شد و چه و چه! راست میگه. مگه درصد حماقت یه خاکی چقدر میتونه بالا بره! نمیدونم چقدر. خدایا من فقط2تا چیز میدونم. اینکه من بهشتم رو میخوام و اینکه تو خدایی و هرچی بخوایی میشه. به نظرم همین2تا واسه تمام موارد اون بالا بس باشن. گاهی هم سعی میکنم نقشه درهم این مسیر جاده خاکیه عجیب از سرم بره بیرون و دیگه نخوامش. بعدش به خودم که میام میبینم تمام این… آخ خدا! آخ خدا آخه این… این چه معامله ای بود باهام کردی؟
حالاست که مادرم برسه. خوابم میاد. میترسم بخوابم مادرم در بزنه نشنوم. بیخیال عصری یا شبی زود ولو میشم. دلم باز یه چیز میخواد که منتظرش بشم. کاش دلم میخواست5شنبه رو متفاوت بگذرونم! میخواد ولی حسش نیست. پریروز بود به نظرم که به مهشید میگفتم حس خودم به خودم رو فقط با ترانه گرفتار فریدون فروغی میشه توضیح بدم. تیتی2بودیم. گذاشتم و بارونی شدم. دلم واسه زمانهای پروازخواهیم تنگ شده.
بیخیال. ببینم امشب حالش هست چندتا سوال ششم جور کنم یا نه. فعلا که حسش نیست. الان دیگه حس نوشتن هم نیست. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «نق در ورژن کمی جدید.»

  1. وحید می‌گوید:

    خدایا یه بهشت پر از خر نصیب پریسا بگردان

    • پریسا می‌گوید:

      خر هم مخلوق خداست واسه چی حضورش در بهشت باید عجیب باشه؟ به نظرم همه آفریده های خدا ارزشمندن مگر اونهایی که جهان رو واسه بقیه مخلوقات جهنم میکنن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *