شبانه های کوچولوی من.

شنبه شب.
امروز سر کار نرفتم. تاریکه روانی! کاش فردا متعادل بشم. میشم قطعا میشم. خب کاریش نمیشه کرد عوضش 1و4پنجم از مشق گوش کنیم رو نوشتم و خدایا این واسه چی از ارتفاعش کسر نمیشه هرچی انجام میدم باز بلنده؟
اخبار… هی! به خاطر خدا! دیگه بسه!
کسی، کسانی، در مورد زبان کلی چیزهای مثبت بهم گفتن. احمد داخل تیمتاک بهم اطمینان داد که مطالعه پاتر انگلیسی و بازبینی ترجمه ها هم میشه جزو مطالعات زبانم به حساب بیاد و با این حساب من در3ماهی که گذشت چندان هم از فضای مطالعه آزاد دور نبودم و درضمن این خاطر جمعیه شیرین رو هم بهم داد که با این فرمون اگر قویتر نشم امکان نداره ذهنم گرفته هاش رو رها کنه تا بپرن و غیبشون بزنه اما اگر سفتتر بچسبم بهتر هم میشم. حس خوبی بود شنیدنش از کسی که در جایی و در متن زبانهایی جز فارسی داره زندگی میکنه. ممنونم احمد هرچند اینجا نمیایی اما به شدت ازت ممنونم رفیق!
مادرم حسابی دلش میخواد و البته سعی داره یکی از اون چراغهای چشمک زن قدیمی خطرناک رو دوباره توی مغزم روشن کنه و این بار من به شدت تمام داستان رو پس زدم و گفتم من دیگه به هیچ مدل و هیچ عنوان و هیچ توجیهی نیستم که نیستم. راست گفتم. دیگه نمیخوام وارد این مسخره بازیه مسخره بشم. دلیلهام رو واسش نگفتم. فقط گفتم من خستم مادری. دیگه نمیخوام امتحان کنم. میخوام آروم زندگی کنم و آروم با نشدهای جاده خودم کنار بیام. دلم جنگ و ریسک و سعی از مدلی که میگی و هیچ چی و هیچ چی نمیخواد. نگفتم واسه چی نمیخواد. فقط گفتم خستم. فقط گفتم دلم نمیخواد. کاش دیگه این دفتر رو باز نکنه و نکنن! دیگه دلم بحث در موردش رو هم نمیخواد.
خدایا باید واسه امتحانات هفته آینده بچه ها سوال جور کنم. چقدر از این کار بدم میاد. اگر میدیدم همونجا سر کلاس چندتا طرح میکردم. شاید بدون دیدن هم بشه ولی من اخلاق مسخره ای دارم. همه چیزم که پیش از ماجرا مرتب نباشه مخم سنگینی میکنه. خب حالا درستش میکنم بابا اه! همینجا اینستا ریدر با وفا اگر کمک کنه داخل منزل هم میشه یه کارهایی کرد. البته به شرط رها شدن جناب تنبلی از جانب من. تقصیر من چیه که تمام امروز جونم داشت بالا میومد؟ از دیروز عصر نفله بودم و دم صبح کلا افقی شدم. خب بابا میدونم میدونم آخر هفته گذشت زمان بود میشد یهخورده حلش کرد حالا خب که چی! وووییی!
کمبود پول نقد حسابی اطرافم دردسر درست کرده و بیشتر از همه واسه خود من. تصور کن پولی در کار نباشه و هر ماشینی که سوار میشم برم سر کار از راننده شماره کارت بخوام و بگم ببخشید من پول نقد ندارم شماره بدید بریزم به حسابتون. خدایا آخه این هم شد کار؟
داخل اینترنت بچه ها هر کدوم یه داستانی دارن یکی تعطیلی حاصل از دود داره یکی2سری برف داره بعدش من هفته تاریک دارم که یه روز کامل پرتم میکنه به ناکجا و نمیرم سر کار تا فردا که در هر حال باید مدرسه باشم. این اصلا منصفانه نیست.
اوخ نیم ساعت دیگه باید بپرم یه پست داخل گوش کن به روز کنم. بیدارم بابا یادم هم هست جای دلواپسی نیست.
گاهی آدمها اشتباه های وحشتناکی میکنن که نتیجه واقعا ناجور میشه و هیچ کاریش هم نمیشه کرد اما نمیشه تماشاگر دردش نیاد. هرچی هم به خودم میگم بابا اشتباه خودش بود چیزی که داره میبینه نتیجه مستقیم ندیدن های خودشه که الان این مدلی بروز کرده و نکبت زده به همه چی به سرم نمیره. واقعا دلم سوخت. از ته دل. کاش از دستم چیزی بر میومد. هرچی جز تماشا. واقعیتش رو بگم بعد از مدتی که سکوتم طول کشید دوباره خواستم سعی کنم ولی به ضرب پرت شدم به دیوار. خب شاید لازم بود بیشتر اصرار میکردم ولی… من چندان در این موارد شجاع نیستم. درضمن این درست نیست. ما باید به حریم بقیه احترام بذاریم. من چی میتونم بگم وقتی مخاطبم بارها گفته و باز داره میگه که نمیخواد در اون مورد خاص چیزی بشنوه؟ یعنی باید اصرار میکردم؟ باید میگفتم که حتما و حکما ازم بشنوه؟ و اگر کسی با خودم این معامله رو کنه من خوشم میاد؟ با یک ضربه مشت یا اگر دستم نرسه با یک کلام بسیار بسیار تاریک به حساب طرف نمیرسم؟ مگه نکردم؟ مگه نرسیدم؟ دفعه آخر سال 98بود. هنوز یادمه اون شبی که1خیرخواه به نیت کاملا خیر واسه متقاعد کردنم سعی کرد با یه پیام تلگرامی سر صحبت رو باز کنه و در مورد بنبستی که مخم رو داغون کرده بود باهام حرف بزنه. نمیدونم اون جواب های به شدت سرد و تاریکی که بهش دادم درست بودن یا نه ولی واقعیتش رو بخوایی درست یا نادرست پشیمون نیستم. آدمها باید به حریم همدیگه احترام بذارن. من با تمام وجود از صحبت کردن در اون مورد با کسی که میخواست نصیحتم کنه متنفر بودم. همه هم این رو میدونستن. اون بنده خدا میخواست کمک کنه چیزی هم بهش نمیرسید فقط میخواست از اون حال دربیام ولی من واقعا دلم نمیخواست ایشون در موردش باهام صحبت کنه. رفتارم واقعا واقعا واقعا بد بود ولی هرچی فکر میکنم میبینم باز هم اگر برگردم عقب و در همون شب باشم باز همون رفتار و همون جواب آخر صحبتمون خواهد بود. اون آدم آدم واقعا خوبیه اما باید عدم تمایل منو در نظر میگرفت و پا پیش نمیذاشت. خب این از خودم. و حالا با وجود این بینش و این تجربه و این آگاهی یعنی من باید در گفتن چیزی که از پیش رد شده بود باز هم اصرار میکردم؟ نکردم. یعنی کردم ولی نه خیلی. خدایا! کاش از دستم کاری بر میومد! خدایا آخه من چه معامله ای میشه کنم؟ چی میشد کنم که نکردم؟ چی میشد بگم که نگفتم؟ خدایا کاش میدونستم! اه لعنتی! آخ خدای من آخه چرا این اتفاقها افتاد این افتضاحه مزخرفه نکبته جفنگه لعنتیه این… این… اه! اه لعنتی!
خستم ولی به نظرم خوابم به این سادگی نباشه. کاش بعد از به روز کردن پست امشب خوابم ببره! کاش عادت روشن گذاشتن سیستم بالای سرم رو ترک میکردم! این باید روشن باشه و یه چیزی باید بخونه تا بخوابم بعدش با همون صدا دوباره از خواب میپرم خب واسه چی نمیشه در سکوت خوابم ببره؟ این هم شد کار؟
باید واسه مشق25دیماهم مقدمه بنویسم. و مهتاب این واسه چی اینقدر زود به زود میادش؟
آذر و دی حسابی ولخرجی کردم. به نظرم پلیره باید فعلا آخریش باشه. فعلا چیزی خاطرم نیست که به خاطرش نق بزنم. امیدوارم فعلا موردی پیش نیاد خخخ.
اوخ ساعت9و45باید برم بالای سر پست. دیر میشه. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «شبانه های کوچولوی من.»

  1. وحید می‌گوید:

    چطوری پرپری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *