Time Out

عصر3شنبه.
این هم از تعطیلات کوچولوی من! تا دم ظهر ولو بعدش هم مشق گوش کنی و بعدش هم… رفتم قهوه درست کنم که حواسم رفت به جایی که نباید بره و گند زدم، خواستم بخارساز این دستگاه بیچاره رو امتحان کنم که بلدش نبودم و نتیجه عجیب شد، کلی از دست حواس خودم حرص خوردم که هر زمان به اون منطقه لعنتی میره من گند میزنم، الان هم نشستم و دارم در تنها مکان مجاز به نق های بی انتهای خودم نق می زنم. جدی این…
دیروز یک پیام تبلیغی از ناکجاهایی که این روزها با تمام ذرات اراده در جهت فراموش کردنشون با خودم و با هر عاملی که اون سراب کزایی رو به خاطرم میاره میجنگم بهم رسید. حالم رو گرفت و پرتم کرد به هوای… بیخیال.
در پاکسازی های آخر هفته ای که گذشت کلی چیز پیدا کردم که باید تکلیفشون مشخص بشه. یکیشون یک گردان نوار خالی از گذشته های دوره که باید ببینم اگر کسی هنوز لازمشون داره بدم بره وگرنه بفرستمشون جایی که دیگه اینجا نباشن. یکیشون یه واکمن تعمیر لازمه که گفتم مادر بندازتش بازیافت و نظر مادر به موندنش بود و گفتم پس ببرش جایی که دیگه دم دست من نباشه. یادگاریهای دوران جوانی. اینجا4دیواری شخصی خودمه. فقط مال خودم! با هیچ عنصری مشترکش نمیشم حتی با خاطرات. به خصوص خاطرات دهه های80و90خودم.
مادر همین الان زنگ زد گفت خونه داییجون بزرگه هستن و امروز اینجا نمیاد. دلم واسه دایی تنگ شده. روحش شاد! روحش شاد!
هنوز به شدت ذهنم درگیر خریدن یا نخریدن اون پلیر کوفتیه که پلیر من نیست. واقعا اینهمه لازمش… دارم؟ ندارم؟ به نظرم ندارم ولی پس واسه چی اینهمه میخوامش؟ خوبه آدم واسه دلش یه کارهایی کنه ولی من هیچ زمانی فقط محض خاطر دل خودم بالای2و نیم میلیون خرج نمیکنم. واقعا این دستگاه رو چقدر لازمش دارم؟ واقعا چقدر؟ چقدر؟ مادرم میگه فعلا دست نگهدار اگر خیلی ضروری نیست. خدایا نمیتونم تعیین کنم درصد ضرورتش رو. شاید هم میتونم و دلم میخواد که بهانه ای واسه بالا بردن این درصد توی سرم پیدا کنم. یعنی دارم صرف این هزینه رو توجیه میکنم؟ کاش میشد از کسی مشورت بگیرم! گاهی با اینکه جوابها رو تقریبا میدونی ترجیح میدی با کسی که حس میکنی بیشتر میدونه حرفش رو بزنی تا تکلیفت با خودت مشخص بشه. من فعلا از این کسیها دم دست ندارم. من تقریبا هیچ زمانی از این کسیها دم دستم نیست. معمولا عاقبت هم خودم باید حلش کنم. بدون کسیهایی که همیشه و همه جا میگن ما باهاتیم. ما پشت سرتیم. نگران نباش ما که هستیم. خخخ. بیخیال. حلش میکنم.
دستم درد میکنه. دست راستم. به خدا نق نیست واقعا درد میکنه. دردش شدید نیست ولی مداومه و چندش. واقعا داره اذیتم میکنه و نمیدونم چه مدلی باید از دستش خلاص بشم. میتونم به مچ دستم مچبند فنری ببندم ولی این لعنتی از آرنج به پایینم رو داره آزار میده مچ بند من اونهمه بزرگ نیست. کلافم کرده. مادرم میگه واسه خاطر تایپ هاییه که میکنم. امروز بیشتر شده. از صبح درد میکرد هنوز هم درد میکنه. کاش دست برداره اعصابم رو خورد کرده هرچی میکنم آروم نمیشه.
خدایا چی میشد فردا رو تعطیل میکردن؟ خب ببندیدش دیگه پس فردا هم که تعطیله بگید ما بمونیم خونه مگه چی میشه شادمون کنید؟
دیروز در جریان تکون دادن تخت واسه برداشتن اون دکمه کیبورد دیوانه2شاخ تبدیل سیستمم شکست. نخند واقعا شکست! البته سبب خیر شد چون رفتم2شاخ تبدیل جاروبرقی رو دزدیدم آوردم زدم جاش و خیلی واسم خوب شد. نمیدونم اون2شاخ چه گیری داشت که همیشه زمانی که وصلش میکردم باید یهخورده با هم گفتمان میکردیم تا شارژ سیستمم رو شروع کنه از دیروز دیگه این مشکل رو ندارم. حالا جاروبرقی تبدیل نداره و اگر مادرم بخواد دوباره شروع کنه به تمیزکاری اینجا باید2شاخ جور کنه. به من چه من که بهش گفتم این داره بین تخت و کمد پرس میشه ولش کن گوش نداد. آخ خدا دستم! عجب درد نکبتیه!
از تلگرام بی اطلاعم. نمیخوام الان بازش کنم اخبار سیاه روانم رو داغون کردن. به خدا خستم از تمامشون فقط دلم میخواد تموم بشه و نمیشه و ظاهرا حالاها هم خیال تموم شدن نداره ولی من کم مونده از خوندنشون تموم بشم.
دستم واقعا داره اذیتم میکنه دیگه نمیخوام بنویسم باقیش بمونه واسه نمیدونم کی. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «Time Out»

  1. وحید می‌گوید:

    خاک تو مخت با این عنوان انتخاب کردنت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *