1شنبه شب.
خدایا این عوضی تمامش تصویر و موزیکه آخه این چیچی بود واسه دست اول رسید به من؟ روانم درد گرفت چه مدلی درستش کنم آخه! میشه واسه امشب دیگه بسه؟ آخ روانم!
امروز کسی که اینجا رو می خونه پشت خط بهم میگفت هرچند سخته ولی ای کاش هرچی عامل اوج گرفتن حس مزخرف دیشبم شده2هفته دیگه کش بیاد تا درمون بشم. دلم میخواست فحشش بدم و با مشت بزنم توی دماغش. ولی خودمونیم! یعنی درست گفته؟ اگر طول بکشه من درست میشم؟ شاید بشم کی میدونه! امشب انگار یهخورده بیدارتر باشم. از یهخورده عقبتر به موارد توجه میکنم و از فاصله بیشتری در حال تماشای ماجرایی هستم که یواشکی زده پدرم رو درآورده. از این فاصله غیر منطقی بودنش بیشتر به دید میاد. و البته خطرناک بودنش. و واسه چی از این فاصله کمتر ترسناکه؟ شاید چون قابل حلتر از دیشب دیده میشه. جدی من واسه چی اینطوری شدم؟ یعنی واقعا پیشبینی پشت خطیم درسته؟ یعنی اگر2هفته در وضعیت کمپی و درمانی باشم خریتم ترکم میشه؟
آخ حالم بده دلیلش هم این گوشیه لعنتیه که واسه انجام مشق تدوینیه کوفتیم زدم به گوشم جدی ربطی نداره ولی واسه چی انگار تهوع گرفتم؟ بذار برش دارم دوباره میام حالم واقعا داره بد میشه.
آخیش برش داشتم و جدی اثر کرد خیلی بهتر شد. کجا بودم؟ ولش کن بیخیال یادم نیست حس دوره کردن اون بالا هم نیست.
ترکیدم از بس آب میوه و قهوه خوردم. واسه چی یکدفعه دلم اینهمه مایعات میخواد؟ این لحظه چی؟ یک مورد خوشمزه؟ نه نمیخوام. تخمه شاید. و گوش کردن به یکی از قصه های بچگیم. شهر موشها1. یادش به خیر. نوارش رو بدجوری دوست داشتم. آخرش نواره داخل ضبط جمع شد و بعد از کلی کلنجار رفتن درنیومد و لازم شد بریده بشه. چه گریه ای کردم! آخ خدا از ته دل اشک میریختم خخخ. یادش به خیر. الان فایلش رو دارم. چندتا قصه دیگه هم هست که به شدت دنبالشون میگردم. خیلیها رو پیدا کردم ولی2تاش مونده. یکیش قصه دزد بیحیاست و اون یکی هم یک برنامه تلویزیونی بود. کرم شبتاب. چند دفعه با اسم های مشابه فایلهای متفاوت بهم رسید که اونی که باید باشن نبودن. شاید زمانی که انتظارش رو ندارم جفتشون رو پیدا کنم. خدا رو چه دیدی!
ولی جدی این تدوینه حسابی اذیت میکنه. خدایا فقط30دقیقه ازش مونده ولی عجیب صحنه هاش درهم و سختن به خدا بلدش نیستم بدجوری سخته. یعنی سخت نیست من بدجوری مبتدی هستم. لعنتی خب آسون پیش برو دیگه من دست اولمه بفهم آخه! توی روحش! عوضی!
هی! گشنمه. خوردنی میخوام. میوه نمیخوام یک چیزی میخوام که بشه جویدش. دیگه نمیخوام بنویسم. من رفتم دنبال غذا. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 0
- 0
- 102
- 41
- 1,639
- 8,105
- 299,075
- 2,671,900
- 273,739
- 11
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02