آخرهای آخر هفته.

بعد از ظهر جمعه.
مشغولم. مهتاب. اوه خدا!
میگم آخر هفته واسه چی اینهمه سریع میره؟
باید از پشت سیستم بلند شم. حموم لازمم. جمع کردن مهتاب این ماه بد نیست فعلا منتظر بمونه.
دیروز تهران جشنواره بود. یک دسته از بچه های محله رفتن. دلم میخواست میتونستم میرفتم. کاش گزارشش رو بیارن میخوام بدونم حال و هواش چه مدلی بود. یادش به خیر نمایشگاه هایی که از اینجا میرفتیم!
از2خیلی زمانه بی اطلاعم. آخرین دفعه ای که دیدمش به شدت از دست دادن بهش عقب کشیدم. از اون زمان دیگه یک پیام هم نداده بهم. خخخ. خب کاریش نمیشه کرد. گاهی این مدلی میشه. در هر حال من دست نمیدم. با لمس کردن و لمس شدن موافق نیستم و خیال عوض شدن هم ندارم. حال الانم این مدلیه. شاید بعدها عوض بشم ولی در این زمان کاری رو میکنم که الان باهاش موافقم. این وسط یک دسته غیبشون میزنه. خب طوری نیست بذار بزنه! آدمها در انتخاب همنشین آزادن. رفقای دیروز من هم آزادن. شبیه خود من. اونها شاید بخوان با افرادی بپرن که شبیه دیروزهای من باهاشون دست میدن. امیدوارم حسابی بهشون خوش بگذره. از ته دل امیدوارم. و من با حال الانم مشکلی ندارم. میخوام فعلا تا زمانی که زمان هست این مدلی بمونم و بمونه. زمانی که این زمان تموم شد… هی! هنوز که تموم نشده! لحظه رو عشقه.
باران کوچولو حسابی حال مادرش رو گرفته. دفعه آخر مرضیه رو اذیت میکردم و میگفتم این طبیعیه که حسابی کفرش رو درمیآورد. من هم هی میگفتم و میخندیدم. این کوچولو حسابی داستان داره. داستانی که پیش از ورود رسمیش به این دنیای خاکی شروع شده و من خودش و داستانش رو دوست دارم. زمانی که بیاد خیلی چیزها در زندگی عادل و مرضیه عوض میشه. این عوض شدنها گاهی سخت ولی در هر حال قشنگن. خدایا هوای3تاییشون رو بدجوری داشته باش! لطفا!
فردا باید برم سر کار. اسرا حالش رو به راه میشه و میاد مدرسه. هفته ای که میاد دوباره هفته شلوغی واسه منه. نباید معترض باشم. نه خیلی. کاره دیگه باید گذروند کاریش هم نمیشه کرد. ولی هنوز گاهی بدم نمیاد در خیالات یواشکیم نق بزنم که ای کاش میشد منبع درآمد لذتبخشتری داشتم! بیخیال. بدتر از این هم میشد که باشه. خدایا شکرت!
به شب یلدا چیزی نمونده. من که امسال یلدا ندارم. من و خیلیهای دیگه. یلدا امسال به خونه های ما نمیاد. ما هم دعوتش نمیکنیم. حق داره که نیاد. ما هم حق داریم که دلمون ورودش رو نخواد. شاید سال آینده تلافی کنیم. ما و یلدا. هر2طرف. یعنی میشه؟
داخل مدرسه3شنبه جشن یلداست. خیالی نیست من که در هر حال داخل کلاس می مونم و به کارم میرسم. شکر خدا کسی دیگه سر به سرم نمیذاره. خدا مدیر محل کارم رو حفظ کنه! از ته دل! از97خیلی اوضاعم اونجا بهتر شده. خدا واسش خیر بخواد! نمیدونم بعدا اوضاع چه مدلی میشه ولی فرداها رو کسی ندیده و تا امروز سبکتر گذشته. و این بنده خدا در این سبکتر گذشتن به شدت دخیل بوده. از صمیم دل واسش دعا میکنم. واسه ایشون و واسه اون آقای همکارم که خیلی اذیتش کردم و هنوز میکنم.
ساعت داره میره طرف1بعد از ظهر. بد نیست من واقعا بلند شم برم به گیرهای برون اینترنتیم برسم بعد برگردم اینجا. شکر خدا پست امروز زمانبندیه. واسه1شنبه هم باید حلش کنم. و پنجم ماه آینده. و البته اون تدوین نفله. اوه خدایا اون تدوین تدویییییییییییین خدایا کمک کن خیلی خرابکاری نکرده باشم!
صدای آژیر میاد. ماشین آتشنشانی آژیر کشان و سریع رفت. خدا به خیر کنه باز چی شده!
ساعت4دقیقه به1بعد از ظهر جمعه. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *