میانهفته.

3شنبه بعد از ظهر. بازگشت از سر کار. سکوت آشنا. تیمتاک. آلاچیق. آهنگ قرار عاشقی. تکرار. تکرار. تکرار. تکرار. تکرار. …
این ترانه چه قشنگه!
کسی بهم میگفت افکارم… چی میگفت؟ خاطرم نیست. هرچی بود درست میگفت ولی نمیشه کاریش کنم.
امشب اهل فوتبال ملتهب بازی آخر شب هستن. بیگانه با فوتبالها هم همینطور. آخجون فردا4شنبه. فردا این زمان آخر هفتهم شروع شده! هفته آینده اسرا میادش. دوباره سرم شلوغ میشه. تفاوتی نداره من در هر حال بعد از برگشتنم از سر کار دارم از خستگی میمیرم.
به نظرم امسال20ساله میشم. شناسنامهم رو نگفتم حکمم رو میگم. بحث بازنشستگی20ساله بود. فقط20روز حقوق داره. گندش بزنن خب واسه چی! کاش فقط10تا بیشتر داشتم! چی میشد به جای این2فقط1دونه3بغل این0نشسته بود الان؟ وووییی!
باید چرخیدن در اون سایت نمیدونم چیچی که مال شغلمه رو بلد بشم. کسی باورش نمیشه تا حالا1دفعه هم نرفتم. خب باورشون نشه! من واقعا تا حالا اونجا نرفتم. خدایا بازنشستگی میخوام.
دیروز از صدا سیما اومده بودن فیلمبرداری. پیشنهاد مصاحبه رو رد کردم. بعدش زدم بیرون. بعدش خیلی حرصی بودم. نزدیک خونه دلم میخواست از حرص گریه کنم. چه دردم شده بود! من موافق نیستم فیلمم دستشون باشه. موافق نیستم حرف بزنم. هیچ دلیل لعنتی ای نداره فقط دلم نمیخواد. دلم نمیخواد!
مشق هام زیاد شدن. یک دفعه سه برابر. نه4برابر. اوه خدا با این آخریه اصلا بلد نیستم چه معامله ای کنم! الان من اینو چیکارش کنم آخه! ای خدا من چه کجی رفتم این بلاها سرم میاد! وووییی!
دلم میخواد دلم1چیزی بخواد که بشه. گاهی دلم چیزهای واقعا بدی میخواد که ابدا نمیتونم بیشتر از2دقیقه بهشون متمرکز بشم بدون اینکه به خودم فحش های آنچنانی شوت کنم. آخه اینم شد کار؟
یک زمانی دلم فلان خوردنی رو میخواست. میخوردم حالش رو میبردم. الان از هیچ مزه ای حال نمیکنم. نمیدونم مزه ها عوض شدن یا من گیر دارم. دلم میخواست فلان چیز رو بخرم. الان از تصور خرید هیچ چی قد گذشته کیف نمیکنم. موزیک هایی که میچرخم و پیداشون میکنم بهم حس مثبت از جنس گذشته ها رو نمیدن. مزه ها، عطرها، چیزها، صداها، اینها رو دلم نمیخواد. این… گندش بزنن!
داخل تیمتاک ملت سر به سرم میذارن میگن میریم آن سوی شب رو میخونیم و جیغم رو درمیارن. جدی این چه عادتیه دارم؟ هر جا مینویسم انگار تخلیه نمیشم جز اینجا. اینجا رو هم بقیه پیدا کردن میان میخونن بعدش منو اذیت میکنن. خوبه که به زبون عقل نمینویسم. پس هنوز امتیازهای خودم جلوتره. آخ جون.
بدم میاد اینستا فیلتره. میخوام چیز بنویسم بزنم اونجا حس درگیری با این نکبت که وصل نمیشه نیست. خدایا این چه وضعیه واسمون درست کردن؟ اه گندش بزنن!
زمین آخری که خوردم به نظرم یک کاری دستم داد. مچ دست راستم و پای راستم عجیب درد میکنن. به جای درست شدن داره بیشتر هم میشه. یواش زمین خوردم که! آخ جدی درد میکنه اصلا چی شد که زمین خوردم؟ زیاد خاطرم نیست فقط یادمه که اطرافم یکدفعه عوض شد و همه چی رفت روی شبکه مه و بعدش یهخورده یک چیزی از این… بعدش رو نمیخوام بگم چی شد. نمیفهمم من که میدونم واقعیت چیه پس واسه چی اون لحظه دستم رو از دیوار ول میکنم؟ چند دفعه این بلا سرم اومد و… بیخیال من روانم همیشه درد میکنه توضیح هم نمیدم چون روانه خودمه دلم نمیخواد توضیحش بدم. ولی این زمین خوردنه یک کاری دستم داد. توی روحش!
بسه حسش نیست ادامه بدم. باقیش باشه بعد. ساعت1و19دقیقه بعد از ظهر3شنبه. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *