بعد از ظهر1شنبه. تازه از سر کار اومدم. یعنی تقریبا تازه. عجب خستم! به شدت!
پریسای سیاه برگشته. خاطرت که هست؟ یک بار اینجا ازش گفتم. دیشب سوار یک کابوس. اینترنت زمانی که خواب بودم قطع شده بود. از کابوس که پریدم همه جا سکوت بود. بازگشت توفانیش اولین چیزی بود که حس کردم. شبهای پاییز مهتاب ندارن. شاید هم نورش اونقدر قوی نباشه که بتونه دفعش کنه. شاید هم این دفعه اون زیاد قوی وارد شده. هنوز طرف نبایدها نبردتم ولی… هنوز هست. حضورش رو حس میکنم. تاریکیش. خشمش. نفرتش از تبعیدش. خواهندگی سیاهش برای بازگشت و پس گرفتن جلدش و احیای تیرگیهایی که مدتهاست باطل شدن. عربده هاش رو حس میکنم. تمایل آتیشیش برای حاکمیتش رو حس میکنم. سنگینی حضورش رو حس میکنم. احساسش میکنم که با تحکمی سیاه بهم میگه من برنده میشم. جلد لعنتیم رو پس میگیرم و با اثبات این نکته که باز هم اشتباه رفتی و خودت رو مسخره کردی بیچارت میکنم. ایندفعه انگار برخلاف دفعه پیش دفعش چندان ازم برنمیاد. دفعه پیش فقط یک شب بود ولی الان روزه و هنوز حسش میکنم. کاش بتونم عقب نگهش دارم که قویتر نشه! خدایا چقدر خستم!
بخند بابا طوری نیست تقصیر خودته میخواستی نخونی. تا تو باشی هر چیزی رو باز نکنی که بعدش به مخ درد بی افتی.
واسه تهیه نامجازهای قویتر نرفتم. ممنوع! خیلی میخوامش ولی میدونم نباید باشه. این خطرناکه. آخ که چه قدر میخوامش!
هیچ راهی نداره من فردا بمونم خونه؟ ولی واسه چی؟ اینجا مگه فرقی میکنه؟ تازه خودمونیم! بهتر که یهخورده اینجا نباشم.
مادرم هنوز نرسیده ولی میاد. باید گوشم به در باشه. دفعه پیش پشت در موند به خیال اینکه من خوابم. بیدار بودم فقط صدای زنگ رو نشنیدم. از اینکه مادرم پشت در خونم بمونه متنفرم. دادم در اومد که به گوشیم زنگ میزدی شاید من این داخل مرده بودم تا کی میخواستی منتظر بشی؟ خلاصه باید گوشم به در باشه. به نظرم هنوز زوده.
از اون بیرون صدای آژیر میاد. اون بیرون! نمیخوام بدونم! نمیخوام ازش بدونم! اذیتم میکنه. خیلی زیاد اذیتم میکنه. نمیخوام آگاهی رو!
دیروز متهم شدم که1چیزی یادم رفت ولی نرفته بود. فقط عدم فراموشیم رو اثبات کردم و باقیش خیالم نبود. هنوز هم نیست. عجب! پیش از این سر این مدل اتفاقها تا حد انفجار میرفتم که… که چی؟ واقعا که چی؟ عجب حال مسخره ای داشتم! خب من یادم نرفته بود. توضیحش دادم دلیل هم ارائه دادم. تموم شد رفت. عجیب شدم! گیری با این عجیب شدنم ندارم. بهش معترض نیستم. چقدر خستم!
امروز باید بازبینی یک ترجمه رو شروع کنم. لعنتی من دلم میخواد دست خودم در ترجمه قوی باشه بازبینی که کاری نداره. کاری نداره! پس نباید طول بکشه دیگه بله؟ اوه نه الان نه الان واقعا خستم. خسته؟ پس واسه چی اینجام و دارم مزخرف میگم؟ ساعت هنوز1نشده واسه چی ولو نمیشم کتابم رو بخونم؟ دلم یک کتاب میخواد که با خودش ببردم. که داخل سطرهاش مخفی بشم تا پریسای سیاه بره. یعنی ایندفعه هم میره؟ کاش بره! حضورش ترسناکه. چقدر خستم!
بسه دیگه واقعا خستم! دلم خوابی بدون کابوس میخواد. حتی بدون رویا. رویاهای بی تعبیره بی مهاره بی نتیجه و بی هیچ چیز. دلم فقط خواب میخواد. آرامش. آرامشی عمیق، طولانی، ماندگار.
دیگه نمیخوام بنویسم. ساعت12و49بعد از ظهر1شنبه به ساعت سیستم من. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 8
- 5
- 226
- 70
- 1,432
- 12,386
- 300,626
- 2,670,831
- 273,471
- 9
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02