2شنبه بعد از ظهر. ولو روی تخت. امروز باید برم یک چیزهایی بخرم. مادرم به هر زبونی که خودش بلد بود قانعم کرد که دیروز رو بیخیال بشم و بمونه واسه امروز که خودش هم خرید داره و با هم بریم. خدایا پس من کی… بیخیال. بذار خاطرش جمع باشه!
به شدت تا اینجای روزم شلوغ گذشته، به شدت یک دفعه اینجا سرد شد و من یخ زدم، به شدت خستم، ولی امروزم تا اینجا قشنگ سپری شد. دوستش داشتم.
یک گرفتار عزیز رو میشناسم که خیلی آشناست. خیلی عزیزه و خیلی گرفتار. بیمار شاید. بیمار گیرهایی که با قرص و تزریق درمون نمیشن. طولش ندم. شکر خدا الان بهتره. و امروز صبح بهتر بودنش رو بیشتر واسم تأیید کرد و بهم گفت که من در این بهتر بودن نقش داشتم. انگار یک دفعه رفتم داخل یک وان آب ولرم بسیار خوشآیند و رگ های روانم شروع کردن به جذب این حس بی توصیف و بعد حس کردم آروم آروم شروع کردم به سبکتر و سبکتر شدن. جدا از خجالتی که کشیدم، حسش خیلی خیلی آسمونی بود. از تصور اینکه شاید چیزی بهم نسبت داده شد که شایستگیش رو نداشتم خجالت کشیدم و از تصور اینکه این نسبت درست باشه از لذت پر شدم. و بیشتر از همه، از آگاهی به بهتر بودن حس و حال اون عزیز خیلی عزیز دلم میخواست خیلی آهسته روحم رو از جسمم پرواز بدم بیرون تا بره آسمون هفتم. خدایا! یعنی واقعا این واقعیه؟ یعنی واقعا من در کمرنگ کردن این شب نقش داشتم؟ یعنی واقعا من موثر بودم؟ در حال این عزیز و در حال مادرم؟ زیاد پیش اومد به سرم زده که خدایا آخه من کجای جهان رو گرفتم واسه چی منو آفریدی؟ اگر این امروزیه و گفتن های مادرم درست باشن فقط همین2تا دلیل مثبت واسه فهمیدن کل حکمت آفرینش من برام کافیه و هیچ توضیح دیگه ای لازمم نیست. خدایا کمک کن درست باشن! به اون عزیز گفتم من کاری نکردم. اگر هم کرده باشم من فقط وسیله ام. مأموری از مأمورهای خدا که وظیفه ای از خاک رو انجام بده. هنوز از تصور درستی نقش مثبتم در این سیر مثبت تمام روانم مورمور میشه. این خیلی واسم با ارزشه. خیلی زیاد. خیلی خیلی زیاد! به اندازه ای که مثلا خبر بردن یک جایزه خیلی بزرگ رو بهم داده باشن شاد شدم. خدایا کاش این درست باشه! این خیلی با ارزشه. خیلی زیاد. خدایا خیلی زیاد!
امروز بچه ها سر کارم واقعا اذیتم کردن ولی من با وجود خستگی عجیب سبکم.
این سیستم دیوونه اذیتم کرد و نت پد واسم باز نشد من هم میانبر زدم و روی یک صفحه زاپاس دارم مینویسم. خیالی نیست امروز این چیزها نمیتونه منو خیلی حرصی کنه. امروز قشنگه. خیلی خیلی قشنگ. از اون قشنگی ها که من دوستش دارم.
باید برم خرید. باید یک سری خوردنی بخرم. باید… هی یادم رفت بگم! یعنی یادم بود ولی حس خوشگله ی امروز گفتنش رو از یادم شوت کرد بیرون گفت اول نوبت منه. تا دوباره یادم نرفته، من حالا یک رفیق جدید توی لیست رفقای بی صدام دارم. یخچال کوچولوم رو که یادته. از ارتفاعات قل خورد اومد توی اتاق من. این کوچولو یک قلوی فریزر هم در ارتفاعات داشت که الان اون هم اینجاست. داخل اتاق بغلیه ولی در هر حال داخل4دیواری منه پس رفیق منه. کارم با اومدنش حسابی راه افتاد. مادرم موارد چشمی داخل فریزر رو جدا کرد و گذاشت داخل این بچه فریزر و نتیجه اینکه من حالا کلی جا داخل فریزر اصلی خونه دارم که بستنی لیوانی درست کنم و هرچی میخوام از جعبه تا بسته های برچسب دار و هرچی و هرچی دلم میخواد داخلش بچینم و دیگه واسه پیدا کردن مواردی که لازمم میشه گیج نشم. آخ جون.
ساعت از1و نیم گذشته. حسش نیست بلند شم بشینم مثل آدم بنویسم. این مدلی خوابیده در حالی که کیبورد رو بغل کردم هم نوشتن سخته. دستم درد گرفت. باقیش باشه بعد. آخیش گفتم سبک شدم. همیشه نق هام رو میزنم سبک میشم ولی من از اشتراک شادی هام هم همون اندازه حتی بیشتر حس لذت میکنم. این حس قشنگه. باید اینجا میگفتمش. حالا گفتم و راحت شدم. اما دیگه نمیخوام بنویسم. دستم واقعا درد گرفت. باقیش واسه بعد. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 90
- 40
- 146
- 70
- 1,937
- 23,887
- 375,113
- 2,644,730
- 269,291
- 12
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02