دایر وولف.

جمعه صبح. امروز دیر بلند شدم. ولی یهخورده به چیزی که دلم میخواست نزدیکتر ادامه دادم. الان هم اینجام و بعدش میرم سراغ دردسر25آبان بلکه امروز به1جایی برسم باهاش. گیرم مفاهیم نیستن یعنی هستن ولی نه خیلی زیاد. گیرم عدم اطلاع از موضوعه. بیخیال. درست میشه.
یک دوش حسابی طلب دارم. بذار کارم تموم بشه بعد. شاید امشب.
این کتاب نغمه ای از آتش و یخ دیروز رسما کفرم رو درآورد. اواخر جلد3هستم ولی عصر بود که بستمش و گفتم دیگه ادامه نمیدم. حتی توی قصه ها هم باید این مدلی باشه! گندش بزنن. ولی امروز صبحی باز خوندمش. اگر امروز میشد بشینم بخونم و ایسپیک رو روی دور تندتر میذاشتم تا بعد از ظهر تموم میشد. ولی پایانش رو احتمالا دلم نخواد. ترجیح میدادم قصه ها فریبم بدن. خوشپایانتر باشن. بیخیال. من دیگه از سن فریبخواهیم گذشته. واقعیت واقعیته. حتی توی قصه ها.
داخل این کتابه همه چیز هست. جنگ، توحش به حد وفور، عشق به سبک مردمان قرون وحشی، درد، ظلم، سیاست، کثافت، جادو، همه چیز. یک مدل گرگ هم هست. اگر دیکته اسمش رو درست بنویسم دایر وولف. اصلا نمیدونم در دنیای واقعی همچین چیزی وجود داره یا نه ولی توی این کتابه هست. از گرگهای معمولی بزرگتر، وحشیتر و مهیبتره. ولی در هر حال گرگ به حساب میاد. یک سری از اینها… دلم میخواد میشد یکی از اونها باشم. یکی از اون دایروولفها. سفیده ترجیحا. همون که صدایی واسه غریدن به ماه نداره ولی جاهایی که باید باشه هست و در عین حال… خدایا! کمکم کن! آخه من چی اومده به سرم؟ الان این بارون واسه چیه؟ تو چی میخوایی پریسا؟ آخه چی میخوایی؟ تو چی میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییی؟
نمیتونم. نفسم بالا نمیاد. این2تا چشم بی معرفت نباید ببارن. نباید اینطوری ببارن! الان دقیقا واسه چی؟ دقیقا این لحظه واسه چی؟ خدایا یک کاری کن متوقف بشن خیس شدم ببین! دیگه نمیتونم. نفس. آخ خدا! من تحملم… خدایا! کمکم کن! کسی نمیدونه جز تو. تویی که میدونی. تویی که میبینی. به کسی نمیتونم بگم. تو لازم نداری بهت بگم. تو میدونی. تو میبینی. کسی جز خودت نه میبینه نه میدونه. هیچ کسی جز تو! هیچ کسی نمیدونه که من… خدایا! به کسی نگی ولی خدایا! دارم میبازم. کمکم کن!
آب. نفسم. آب لازم دارم. برمیگردم.
خب اینجام. این لحظه نامجازها میتونن بکشنم. دم دستم نیستن. کاش میشد دلم بخواد واسه همیشه ولشون کنم! دلم نمیخواد. این یکی رو دیگه حواسم هست از دستم لیز نخوره. من یک دفعه این تاج روی سرم رفته ابدا واسه دفعه دوم همچین گافی نمیدم. ولی واسه چی نباید بدم؟ مگه دفعه اول واسم بد شد؟ بذار ببینم چی از دست دادم؟ یک دسته حس مثبت اما موقت که بعدش همیشه حالم بد بود. سردرد و گیجی و فحش به خودم و به محض رفتن اینها باز خواهندگی؟ این وسط فقط همون حس مثبته مثبت بود. اون هم که2ساعت بعد میرفت و بدهیش رو با تمام اونهایی که اون بالا شمردم از جونم میکشید بیرون! الان اون مثبتهای موقت رفتن. عوضش منفی های بعدش هم همه رفتن. سرزندگی بدون اون مثبتهای موقت و منفیهای بعدش واقعا بیشتر شد. خب پس الان چی! معترضم آیا؟ نه. نه معترض نه. ولی گاهی این… گاهی بی گاهی. من معترض نیستم. همیشه چیزهایی هست که دل بخوادشون و خیلیهاشون بدجوری نامجازن. پس بیخیالش. اما با اینهمه دلم از دست دادن این یکی نامجاز رو نمیخواد. دیگه تحمل گذر از1دسته شب از مدل شبهای شروع این… وای خدا جهنمی بود. تمام سرم میزد شقیقه هام انگار از داخل ورم داشتن دستشون میزدم هیچ چی نبود داغ میشدم آتیش میگرفتم عربده میزدم فحش میدادم و تلخ ماجرا این بود که تمامش رو میفهمیدم. فقط اراده زنجیرش اونقدر سفت بود که بلند نشم. اون چندتا قدم رو برندارم. اون در سفید رو باز نکنم و… آخ چه سرد! چه تلخ و چه شیرین! هنوز به اون شبها که فکر میکنم نفسم از فشار میگیره. گذشتن. الان فقط گاهی که فشار زیاد میشه به عنوان یک راه فرار دلتنگ اون حس های مثبت موقت میشم. حسرت ندارم. معترض نیستم. بد حال هم نمیشم. فقط زمانهایی که لازمشون دارم یا تصور میکنم که لازمشون دارم یک ستاره تاریک از جنس یادش به خیر از سرم رد میشه و میره. شبیه کسی که مثلا درآمدش در حد من باشه ولی دلش1خونه قصری در فلان مکان رو بخواد. طرف میدونه شدنی نیست ولی گاهی دله دیگه میخواد و بدون حسرت و اعتراض از کنار این خواهندگی رد میشه و میره.
بعد از اینهمه توصیفات در هر حال اون قصه تموم شده ولی این یکی رو دیگه به این سادگی نمیدم بره. من دیگه تحمل گذران یک دسته شب از اون مدل رو ندارم.
هی! اینترنت خونه قطع شد! ولی واسه چی؟ آهان واسه اینکه امروز13آبانه. خدایا آخه تا کی باید این وضعیت رو ادامه بدیم؟ همه دنیا بی دردسر از اینترنت استفاده میکنن. از خیلی چیزها استفاده میکنن. واسه چی همه چی واسه ما توی این گوشه از خاکت اینهمه سخته؟ مگه ما چیکار کردیم که اجازه میدی مأمور هات این مدلی اعصابمون رو آزار بدن؟
عه جدی قطع شد! باید بلند شم برم مدم رو انگولک کنم ببینم درست میشه یا نه. هرچند خوشبین نیستم. امروز اگر قطع نمیشد جای تعجب داشت. بیخیال. میرم ببینم چیکارش میشه کنم. چرت نویسی امروز هم دیگه بسه. از کی دارم مینویسم! کار و درس و همه چیزم مونده! من رفتم. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *