2شنبه صبح زود. تا6حدود40دقیقه دیگه مونده و من الان باید خواب باشم. تمام دیشب سردرد داشتم. خدایا واسه چی احساس سلامت نمیکنم؟ سردرد و این فشار که از روی سینم کنار نمیره. نکنه واقعا… خیلی مسخره هست ولی… خدایا من… میترسم. بیخیال. الان که اینجام. ولی تا کی اینجام؟ دیشب شبیه بچه ها ترس برم داشته بود. دلم میخواست به1کسی بگم. ولی این مدل چیزها رو به کی میشه بگی؟ کسی نمیتونه کاریش کنه. خدایا جز خودت به کسی نمیشه گفت و من الان وسط این سکوت دم صبح نشستم کیبوردم رو قلقلک میدم و واست میگم. من میترسم. از ناشناخته های اون طرف. از دردی که باید واسه گذشتن از پرده تحمل کنم. از خیلی چیزها. هی بسه همه بیمار میشن اینکه اینهمه سر و صدا نداره! من چه دردم شده اینهمه مضحک شدم؟ شجاعتر بودم انگار. کمتر از این مدل ترسها داشتم. الان واسه چی این مدلی دلم میخواد1جای امن مچاله بشم از این ترس مسخره؟ جای امن؟ در این مدل موارد جای امنی وجود نداره. هر چند واسه من در خیلی موارد جای امنی وجود نداشت. این نق ها رو بیخیال. من واسه چی اینهمه مضحک میترسم؟ هی! لحظه رو عشقه. بیخیال. این چیزها شاید از عوارض تنفس هوای هفته تاریک باشن. شاید2روز دیگه از سرم بپره. ولی این سردرد و این فشار عوضی هم میپره؟ من با خنده های شدید چنان سرفه هام… اه! بسه دیگه! بیخیال.
باید آماده بشم برم سر کار. لعنتی! این بچه ها این هفته انگار تخم کفتر خوردن. واقعا اذیت میکنن. یک داد سرشون بزنم؟ فایده داره؟ خدایا کاش قبل از رسیدن به پرده بازنشستگیم… بر شیطون لعنت سر صبحی به سرم زده! بیخیال بابا.
اطرافم پر از اخبار و همه چیزه. اطرافیانم گیرهای عجیب غریبی دارن که اگر حس تمرکز بهشون رو داشته باشم تعجب میکنم. از گرفتاری های دستساز و تکراریشون خسته شدم. بذار اونها و گرفتاری های دستساز هم رو اذیت کنن. به من چه! بی معرفتیه ولی من گیرهای خودم رو دارم. هر کسی مال خودش رو برداره. خصوصا اینکه اونها واسه رفع مال خودشون به من گوش نمیدن.
داخل اینترنت هم که… آخ اینترنت! لعنتی!
گاهی جبر به ماجراهای کثیفی واردم میکنه که هیچ ازشون خوشم نمیاد. یک جاهایی واقعا دلم ادامه سکوتم رو میخواد ولی اصراره که بشکنمش و… در هر حال انجامش میدم ولی بعدش متنفر میشم. از خودم و از تمام منظره های اطرافم در طی اون مسیر کثافت! من دروغی نگفتم فقط ترجیح دادم راستش رو هم نگم و نگهش دارم واسه خودم ولی… بیخیال. گفتم و تموم شد. تمام دیشب حس یک نفرت سرد توی تختم همراهم بود. شبیه تیغه چاقوی بلندی که بذاریش زیر لباست و باهاش بخوابی. سرد بود و تیز و آزاردهنده و… لعنتی! لعنت به تمام این کثافت!
ساعت فشنگی داره میره و من باید زمان دستم باشه. کاش این بچه ها امروز یهخورده دست بردارن. میترسم تحملم رو از دست بدم و خشمم اذیتشون کنه. کاش اینطوری نشه.
واقعا مسخره هست. صبحها زیر ماسک و درگیر بچه ها و عصرها یا توی تخت گیج میخورم یا با رفع گیرهای مضحک مشغولم. کاش زودتر سلامتیه برگرده من کلی کار دارم که باید بهشون برسم ولی مثل یک بسته کاه می افتم. واقعا که خیلی… اه خدایا این واقعا تقصیر من نیست چه معامله ای میشد کنم با این سردرد و خستگی مسخره که ول کنم نبود؟ درضمن بیرون از سیستم و اینترنت هم باید یهخورده کمک میدادم. دادم و کاش امروز دیگه همه چی بره به طرف عادیتر شدن من واقعا گرفتاری هایی دارم که یین مدلی نمیشه جمعشون کنم.
احتمال رفتنم به ارتفاعات این هفته نزدیک صفره. به خاطرش افسوس نمیخورم. توی خونه آشنای خودم هم تنهایی بد نمیگذره. ارتفاعات خوبه واقعا خوبه ولی ترجیح میدم گاهی تفریح کنم و بیشتر اینجا باشم.
بذار امروز شجاعت کنم قهوه بخورم. ولی سردرد آخه… هی! سردرد در هر حال دیروز بوده و احتمالا امروز هم هست. بخورم دیگه! شاید این حس کرختی بپره.
هنوز حرصی ام از آلودگی به لجن مسیری که مال من نیست. من خودم رو ازش پاک میکنم و بعد اصرار میشه که به خودم کثافت بپاشم. اه! عصبانیام وووووویییییی!
خدایا این هفته هنوز درس نخوندم. این چه اوضاعیه! من هیچ کاری واسه خودم انجام نمیدم ولی هیچ زمانی هم زمان درست درمون ندارم. واسه چی گذران من این مدلیه؟/
داریم میریم طرف6و هی! شاید لازمه من یهخورده روشنتر ببینم. اینهمه هم نمیشه اوضاع بد باشه. اطرافم و سر کارم و اون مسیر کثیف لعنتی و این ترس لعنتیه یواشکیه خودم و اخبار اطرافم و همه چیز رو بیخیال. صبح اومده. صبح همیشه میتونه یک شروع قشنگ باشه. حتی ررای من با تمام نق هایی که اون بالا زدم. همه چیز رو بیخیال. خدا رو چه دیدی شاید امروز آخر شب باشه. بعید به نظر میاد خیلی هم بعید ولی واقعا کی میدونه!
ساعت11دقیقه به6صبح2شنبه. سلام صبح. وایستا با هم بریم! تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 51
- 35
- 117
- 62
- 1,811
- 26,108
- 375,323
- 2,644,402
- 269,131
- 9
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02