5شنبه عصر. میشه گفت شب.
غروب اینجا هم حس و حال خودش رو داره. پست فردا جمع شد! خدایا شکرت! باید لیست آخر ماه رو درست کنم. چند لحظه استراحت چیز مثبتیه.
اینجا هر کسی سرش به کار خودشه. بعدش همگی سرمون جمع میشه روی میز. شام و محفل و بزم و آواز و همه چیز.
این مدل زمانها یک جور حس جدایی از جمع بهم میده که شب اولی که بعد از بالای5سال اومدم اینجا به شدت حالم رو نفله کرد. بی هوا گریه ام میومد. وحشتناک بود هیچ مدلی نمیشد اشک هام رو جمع کنم. داشتم خفه میشدم. صدام داشت از کنترلم در میرفت. میخواست بره بالا و بره بالا و رها بشه تا بلند هقهق گریه کنم. سرما خورده بودم و منقل روی میز دود میکرد. انداختم گردن دود ولی شکر خدا کسی توی هوای کشف دلیل اشک های من نبود. اون لحظه ها هیچ چی هیچ و هیچ چی جز یک جای امن واسه ول کردن صدای گریه هام نمیخواستم که البته نداشتم و… افتضاح بود. نمیتونم توصیفش کنم. خیلی خیلی حالم بد بود خیلی زیاد.
الان هم شبهای این مدلی این حس جدا موندن از جمع رو دارم ولی دیگه اون مدلی گریه نمیکنم. انگار ناخودآگاهم پذیرفته که باید این مدلی باشه. شبیه ندیدنم. خیال ندارم واسه پس گرفتن چیزهایی که از نظر خیلیها مزایای از دست رفته هستن بحث و اصرار کنم. گاهی حتی نباید بخوایی. وگرنه یک چیزهایی رو از دست میدی. و من نمیخوام چیزی از دست بدم. پرداخت این قیمت واسه پس گرفتن اون از دست داده ها خیلی بالاست. من گاهی اهل معامله میشم اما معامله گر احمقی نمیشم. بیشتر از قیمت چیزی واسش نمیپردازم. پس این حس جدا موندن از جمعهایی از این قبیل در شبهایی از این قبیل رو بغل میکنم و شبیه همیشه در سکوت تماشا میکنم. گاهی میخندم. گاهی آواز میخونم. گاهی یواشکی نفس عمیق میکشم. ولی پیشنهادهای متعدد و رنگارنگ پس گرفتن از دست داده ها رو کنار میزنم و تماشا میکنم. نه به اندازه اون شب اول تلخ. نه اونهمه خیس. فقط تماشا. شبیه همه چیزهای دیگه که تماشا میکنم. شبیه تاریک شدنم که تماشاش کردم. شبیه… شبیه خیلی چیزها. گاهی حتی نباید بخوایی. من نمیخوام. حتی قد یک تقاضای زیر جلدی از جنس یک نفس بلند. گاهی حتی نباید بخوایی. من نمیخوام!
بقیه یواش یواش دارن میجنبن واسه آماده کردن شام. باید یواش یواش بلند شم. باقی نوشتنها بمونه واسه بعد. اگر برم و برگردم اینو منتشر نمیکنم. میدونم که نمیکنم. پس پیش به سوی انتشار پیش از انصراف. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 90
- 40
- 146
- 70
- 1,937
- 23,887
- 375,113
- 2,644,730
- 269,291
- 18
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02