جمعه شب. خونه. آخ خدایا چقدر دوستش دارم!
پست امشب ضربه شد! سر ساعتش میره. خدایا شکرت این پست شبیه کابوس بود دلواپس بودم که1کاری دستم بده ولی به خیر گذشت! امشب واقعا حس جنبیدن نیست. ولی فقط امشب. فردا باید سیستم رو ببرم مدرسه که اگر بچه ها نبودن روی مهتاب کار کنم. فردا شب باید بالای سر جهان آزاد5آبان باشم وگرنه به دردسر می افتم. حس تجربه یک کابوس دیگه شبیه این یکی که گذروندم نیست. نه به این فاصله کوتاه.
زمانی که در ارتفاعات هستم بد نمیگذره ولی وقتی به خونه میرسم واقعا با تمام وجودم حس میکنم که چقدر دلم واسه این1وجب جا تنگ شده بود. خونه آشنای من شبیه همیشه هست. مهربون و آشنا و صمیمی. پس واسه چی من… خدایا من واسه چی… بسه! حالم از خودم و این واسه چی های مسخره به هم خورده. واسه چی؟ واسه اینکه من1بوقه بوقه بوقه… بسه. چه فایده ای داره؟ اتفاقیه که پیش اومده. با فحش دادن هم درست نمیشم و نمیشه. خیلی چیزها در زندگی من نباید میشدن ولی شدن. با بد و بیراه گفتن هم هیچ چی درست نشد. این مسخره بازیها دیگه دورانش واسه من گذشته. واقعا لازمه به جای این بازیها من عاقلتر باشم. ناسلامتی من44سالمه! واقعا خجالتآوره!
ساعت مچیم رفته روی زنگ و بلد نیستم خاموشش کنم که فردا شب و فردا شبها صدای زنگش در نیاد. بیخیال امشب که دم دستم بود و خاموشش کردم. تا فردا شب هم کلی راهه.
کاش مجبور نبودم فردا برم سر کار! اگر یهخورده شجاعتر بودم و خیالم به اخم مدیریت محترمه نبود غیبته رو بغل میکردم و نمیرفتم. ولی این کار درست نیست. اون بنده خدا واقعا از زمانی که مدیر محل کارم شده هر مدلی از دستش بر اومده باهام راه اومد. حقش نیست با وظیفه ناشناسی هام اذیتش کنم. من نیروی کار اون مکان هستم و فردا باید اونجا باشم. سو استفاده از نرمش کسی که اونهمه ملاحظهم رو کرده رو از هر طرف ببینم درست نیست. ولی با اینهمه کاش فردا مجبور نبودم اونجا باشم! اه لعنتی!
مادرم. برمیگردم.
خب این از این. دلم میخواد بخوابم. یک کتاب دستم گرفتم که به شدت طولانیه. دلم میخواد ادامهش رو بخونم. این وسط اگر چیز جذابتری گیرم بیاد بدم نمیاد ازش ولی فعلا همین بدک نیست. فردا شنبه میاد. اول یک هفته دیگه. این هفته واقعا گرفتارم. کاش فردا بچه ها برن جشن. جدی روز عصای سفید نه تبریک داره نه جشن این جماعت چیچی رو تبریک میگن؟ بیخیال اگر بچه ها برن عشق و حال هم واسه من مثبته هم اونها ذوق میکنن. بسه دیگه حس نوشتن نیست باشه واسه بعد الان میخوام ولو بشم و کتابم رو بخونم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 91
- 41
- 146
- 70
- 1,938
- 23,888
- 375,114
- 2,644,731
- 269,292
- 24
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02