5شنبه شب. همچنان در ارتفاعات. فردا باید برگردیم. شنبه سر کار. خدایا محض خاطر نمیدونم کی1کاری کن تقلیل از شنبه اجرا بشه! واقعا لازمش دارم واقعا واقعا واقعا واقعا واقعا!
روزهای تاریکی رو سپری میکنه خاکم. حال دلهامون خوش نیست. قابهای سفید با روبانهای مشکی دارن بیشتر میشن. گلهایی که هنوز اول بهار بودن! خدایا اشک زبون مشترک همه ماست این شبها. نه این روزها. روزی نیست. این روزها تمامشون شب هستن. شبهایی سیاه، سرد، غمناک!
گاهی تصور میکنم نکنه من2شخصیتی باشم! سیاهه گاهی برمیگرده که جلدش رو پس بگیره. شبهایی شبیه دیشب. شبهایی که بیشتر خستم. بیشتر بریدم. بیشتر زیر فشارم. شبهایی که ضعیفترم. این دومی هم همچین سفید نیست ولی اونهمه سیاه هم نیست. آرومتره و کمتر وحشیه و… به نظرم این دفعه هم به خیر گذشت. خدا میدونه دفعه بعدی کی باشه! الان همه چی امنه. امنیت مهتاب و بعدش هم صبح به کمکم اومدن و 3تایی فراریش دادیم. این لحظه تا جایی که میبینم همه چیز در دنیای شخصی من در آرامشه. اون رفته. کاش حالاها برنگرده! اگر زمانی دور از دسترس همراه هام باشم، صبح و مهتاب اطرافم نباشن، دلواپسم که… بیخیال. فعلا امنه. امن!
در حال کار کردن روی یک ترجمه هستم. البته پیش از این ترجمه شده من فقط جمله هاش رو دستکاری میکنم. ولی به نظرم میاد با مقایسه ترجمه ها هرچند خیلی کم ولی به آگاهیهام اضافه میشه. خوشم میاد از تفاوتهای ترجمه های قویتر و یهخورده اصلاح لازمتر کمی سر درمیارم. به شدت تمرین لازمم. باید موردش رو پیدا کنم. تعطیلات رسما تموم شدن. از شنبه دیگه تا جایی که میدونم تعطیلی در کار نیست. مدرسه ها هم کامل باز شدن و زندگی داره به ثبات میرسه. البته منهای این وضعیت خطرناکی که الان همگیمون روی لبه هاش داریم تاب میخوریم. زندگی شخصی من دوباره داره ثباتش رو به دست میاره. در تمام بخشهایی که میپسندم یا نمیپسندم. خودم هم باید به ثبات برسم. روی خط مستقیم و با گردشها و تکونهای کمتر. قرار بود بعد از سر و سامان گرفتن مدارس به1کسی واسه کار ترجمه زنگ بزنم. شاید داخل اون هفته زنگه رو بزنم. خدایا من یواشکی میترسم. میترسم نتونم و این… هی! بیخیال من حرف ندارم فقط یهخورده یواشم و یهخورده خامدستم. قطعا10تا ترجمه که انجام بدم یازدهمیش رو مثل باد پیش میبرم. من گیرم فقط در شروعه. تمام ذهنم آماده حرکته. من میتونم! اون هفته زنگ میزنم. نمیدونم طرف میتونه کمک کنه یا نه ولی من زنگه رو میزنم. اگر تونست که بهتر اگر هم نتونست باید دنبال یک راه دیگه باشم. پیداش میکنم.
خدایی باید بیشتر درس بخونم واقعا این لازمه. کم درس خوندنم خطرناکه. مهر نصف شده و من نباید اجازه بدم غفلتم بیشتر طول بکشه. خیلی خیلی دلم میخواد یک مترجم درست درمون ازم دربیاد خیلی. کاش سریعتر بتونم!
باید جدیتر به خیلی موارد بچسبم. درسم، تمرینم، ترجمه کردنم، ریپر، گوش کن، و بسیاری مواردی که پیش از این با بازیگوشی های مسخره ازشون در رفتم. حس میکنم دیگه زمان شیطنت دسته کم تا مدتی تموم شده. باید سفتتر پای خیلی چیزها وایستم. کاش سریعتر از پسش بربیام!
مادرم صدام میزنه. شام. بعدش هم باید برم ملزومات به روز کردن پست امشب محله رو جمع کنم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 92
- 42
- 146
- 70
- 1,939
- 23,889
- 375,115
- 2,644,732
- 269,293
- 20
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02