حقیقت.

2شنبه شب. یادش به خیر خیلی نگذشته از زمانی که این ساعت هنوز عصر بود. باز هم میاد. کاش زودتر برسه! از روزهای کوتاه و شبهای بلند اذیت میشم.
امروز رفتم واسه عوض کردن باطری ساعتم. یک کمد بلند هم چسبید به دستم آوردمش خونه. باید کوتاهترش رو برمیداشتم ولی من به کشو و دریچه و مخفیگاه حساسم. هرچی بیشتر باشن بهتره. خلاصه این خیلی بلنده. من1پاتختی میخواستم ولی این رسما دراوره. ازش خوشم میاد.
باید ساعتم رو تنظیم کنم حسابی از مرحله پرت شده و من بدجوری نابلدم.
خیلی نق ها هست که بزنم ولی… دلم نمیخواد. نمیتونم. نمیشه. اینجا نه. ولی…
خدایا این شخصی نیست. این عادلانه نبود. مگه ما چیکار کردیم؟ واقعا میخوایی باورمون بشه که طرف ما نیستی؟ واقعا نیستی؟ واسه چی؟ واقعا توقعمون نابجاست؟ واقعا نباید؟ واقعا سهمی واسه ما نیست؟ تو که دیدی کسی جز خودت زورش نرسید پشتمون دربیاد. اونهایی هم که زورشون رسید طرفمون نبودن. واقعا طرف ما نیستی؟ یعنی باید باور کنیم؟ دلم نمیخواد. دلم نمیخواد باورم بشه. دلم نمیخواد! کاش اینطوری نبود! دلم نمیخواد اینجا بگم. دلم نمیخواد اینجا واسش گریه کنم. دلم نمیخواد. نمیخواد!
خیلی… نمیگم بیخیال چون نیستم. نه بیخیال نیستم. کاش میشد باشم ولی نیستم. اما نمیتونم. نمیشه. نه اینجا. نه هیچ کجا. خدایا! این عادلانه نبود. نبود!
این کولر دیوونه دیگه داره کفرم رو بالا میاره. شاید اشتباه میکنم ولی به نظرم میاد باز گیر داره. تا امروز گیر نداشت ولی الان حس میکنم داره. دلم نمیخواد پنجره باز کنم. اون بیرون پر از صداست. سکوت دلم میخواد. خدایا چقدر کار دارم امشب! بد نیست بلند شم انجامشون بدم. کولر هم باشه واسه فردا. فردا بهش فکر میکنم. داره دیرم میشه. حس نوشتن هم دیگه نیست. به خاطر تمام مواردی که بیخیالشون نیستم. تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *