شنبه صبح زود. هنوز6نشده. زود بیدار شدم خیلی زود. یک سری اتفاق مسخره بیدارم کردن بعدش من مادرم رو بیدارش کردم بعدش دیگه خواب فرار کرد رفت. یعنی هست ولی زمانش نیست. خدایا خوابم میاد. نمیشه باید یهخورده دیگه بلند شم برم سر کار. وایییییی سر کاااااررر! هی بیخیال فقط4ساعته بعدش باز من اینجام. خدایا آخه چه مدلی از پس این حس بربیام این واقعا آزاردهنده هست واسم! کاش میشد یک طوری این حسه نباشه!
مادرم با گوشیش به یک مشکلی خورده که من نمیتونم واسش حلش کنم. کاش میتونستم!
برادرم و خونوادش سفر هستن. امروز فردا برمیگردن. اگر من همراهشون بودم الان افسردگی میگرفتم. دلم نمیخواست برگردم. دلم نمیخواد اینجا باشم. دلم میخواست میشد… بیخیال.
این شبها بد شدم. بدجوری توی هوای بهشت گیر کردم. از بس میخوامش به سرم میزنه. بهشت خودم. بهشت خوده خودم. خدایا این چه داستانی بود من رفتم توش! دست خودم نیست هرچی سعی میکنم از سرم بره بیشتر به روانم میچسبه و نمیره. من بهشتم رو میخوام. خدایا! من بهشتم رو میخوام! میدونم بابا میدونم. اشتباهی ام ولی این… هیچ زمانی من عاقل نمیشم.
اینستا هنوز باز نشده. دلم میخواد پست بزنم. نمیتونم واردش بشم. از این وضعیت خوشم نمیاد.
تعطیلات تموم شد. قطره آخرش هم دیروز رفت. به نظرم بد نیست دوباره بچسبم به درسم و شبیه آدم بخونمش. کلاس زبان تیمتاک به خاطر وضعیت مسخره نت روی هواست. من میتونم وارد تیمتاک بشم ولی بقیه گیر میکنن و کلاس بی کلاس. آخ تعطیلات. نمیشه یهخورده دیگه… هی بیخیال چشم به هم بزنم دوباره میاد. دوباره میاد؟ رفت تا ماه های آینده! خدایا خیلی مونده. هرچند شاید نه خیلی. مهر که یک سومش رفت. 5ماه و نیم دیگه عید میشه. بعدش هم تابستون. پیش از اون هم یک عالمه چیزهای کوچولو هست که میشه منتظرشون باشم. مثلا آخر هفته ها. من همیشه چیزی لازم داشتم که منتظرش باشم و ازش ذوق کنم. بذار ببینم این هفته، شاید بشه امروز بریم چندتا قالب بستنی کوچیک و قشنگ بخرم. درضمن این هفته4شنبه تعطیله. آخ جون! 3روز تعطیلی به جای2روز! ایول! و تقلیل. امسال شانس من زد بقیه همکارهای معلول رو هم چپه کرد. پارسال هفته ای1روز تعطیلی داشتن ولی امسال مدیر مدرسه گفت باید ساعتهای تقلیل بین روزها تقسیم بشن. اولش خوشم نیومد البته اعتراض نکردم ولی دوستش نداشتم اما الان میبینم خیلی هم بد نیست. روزی1ساعت زودتر از مدرسه و ماسک و همه چیز خلاص میشم، درگیری ماشین ندارم و لازم نیست در اون منطقه پرت ترسناک منتظر بمونم، پیش از شلوغی خیابون میرسم خونه، و تمام اینها مثبت هستن. خدایا میشه از امروز اجرا بشه؟ وایییی بشه دیگه بشه دیگه بشه دیگه بشه دیگه بشه دیگه! خدایا بشه دیگه امروز1ساعت زودتر بیام تو رو خدا بیام خداوکیلی بیام بیام بیام! گندش بزنن اصلا نامه تقلیلم رو نگرفتم نبردم که! خدایا میبرم واسشون بشه امروز1ساعت زودتر بیام. خدایا تو رو خدا! درستش کن واسم. خدایا لطفا. خدایا لطفا!
چند شب پیش کم مونده بود از وحشت و از حیرت واقعا سکته بزنم. شاهد یک جنون واقعی بودم که انفجار در انفجار پیش میرفت و حدود20دقیقه ادامه داشت و تموم نمیشد. حیرتش واسه من اینجا بود که اون فوق آتشفشان رو از طرف یکی از عاقلترین و آرامترین های اطرافم میدیدم. وای خدا وحشتناک بود تا چند لحظه اول اصلا هیچ تصوری از کلام یا حرکت نداشتم. شبیه برق زده ها فقط مات نشسته بودم به تماشا. فقط وا رفته بودم تماشا میکردم. هنوز هم که بهش فکر میکنم میبینم تعجبم زیادی از دیدن همچین چیز وحشتناکی زیاده. مگه یک آدم با اون خصوصیاتی که میشناختم میتونه چقدر بد از جا در بره؟ واقعا شدنیه؟ ظاهرا که شدنی بود و وای خدا واقعا دیگه دلم نمیخواد تکرار همچین چیزی رو ببینم. یکی نیست به من بگه تو اون دماغت رو توی هر سوراخی نکنی آسمون نمیاد زمین خب کار دنیا به تو چه بشین چرتت رو بزن چیکار داری به نظم بی نظم این جهان سر و ته که انگولکش میکنی و این مدلی خودت رو میدی به کام آتیش؟ وای آتیش! به جان خودم خود جهنم بود این چی بود من دیدم! دیگه هیچ زمانی نمیخوام تجربهش کنم. هیچ زمانی! این که دیدم رو به هیچ عنوان دیگه دلم نمیخواد.
ساعت 6و20دقیقه صبح شنبه. دیرم میشه. دلم میخواد باز بنویسم و چرت بگم ولی دیرم میشه. چایی و آماده شدن و… بابا زمان اومدم اومدم. خدایا من دارم میرم ولی به امید خودت. امروزم رو تو واسم رنگ قشنگ بزن. امروزم، این هفته ام، و همیشه ام. دیرم میشه. من رفتم! هی صبح وایستا رسیدم! تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 52
- 36
- 117
- 62
- 1,812
- 26,109
- 375,324
- 2,644,403
- 269,132
- 19
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02