یک ستاره طلایی معصوم عزیز.

صبح جمعه. چه سکوت عزیزی! دیروز رفته بودم بیرون. اول کتابخونه بعدش هم کافه. قاعدتا دیروز نباید میرفتم. هفته تاریک. رسما داشت پدرم رو درمیاورد ولی رفتم. زمانی که رسیدم خونه اونقدر خسته بودم که ایستاده چرت میزدم. بعدش1سری کار بود که باید میکردم. انجام دادم و بعدش1سری دیگه اومد وسط. اونها رو هم انجام دادم. بعدش واسه شنیدن مافیای دیشب که منتظرش بودم چنان گیج شدم که دستم یاری نکرد رادیو تیمتاک که بسته بودمش رو باز کنم. همونجا خوابم برد.
وسط اینهمه گرد و خاک1ستاره به روشنی تمام برق میزنه. دوستش دارم. برقش طلاییه. عادل داره پدر میشه! دیروز کلی در مورد اون کوچولو گفتیم و خندیدیم. وای خداجونم یک دختر یا پسر کوچولو! مال عادل و مرضیه! اوه خدا! اوه خدایا انگار هرچی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر میفهمم چی شد! وای خدا میخوام دوباره جیغ بکشم! یک فرشته کوچولو با موهای کرکی شبیه کرکهای جوجه کوچولوها و صورت کوچیک و لپهای نرم و دهن کوچولوی خیس و دست های خیلی کوچولو که همیشه خیسن و اگر انگشتت رو بگیرن میبرن طرف اون دهن کوچولو! با لباس های بچه! با پستونک کوچولوش. با بوی مخصوصش. بوی بچه! وای خدا تمامش مال عادل و همسرش! اوه خدای من این چقدر خوشگله! اونقدر حس در این تصورات هست که دلم میخواد گریه کنم! الان گریه واسه چی؟ وای نمیدونم حس میکنم لازم دارم این رو تخلیه کنم بلد نیستم چه مدلی انجامش بدم انگار گریه ام میگیره. این خیلی قشنگه خیلی زیاد! خدایا لطفا مواظب اون کوچولو و پدر مادرش باش و کاری کن همیشه آروم و خوشحال باشن! الان دلم خواست این بچه باشه من زنگ بزنم بگم بیارش صداش رو گوش کنم. واییییی جانم عزیزه من وای خدا خخخخ!
هی2تاییها! دیگه الان شدین3تا. بهتون تبریک میگم! شما الان بین خودتون1فرشته کوچولو دارید. این خیلی خیلی قشنگه. سختیهاش زیاده ولی ارزشش هم زیاده. واستون خیلی خیلی خیلی خوشحالم خونواده کوچولوی آشنای عزیز! هوای هم رو حسابی داشته باشید شبیه همیشه. جفتتون هم هوای عدس کوچولومون رو داشته باشید! عدس خخخ ما واسه اینکه بشه راحت در موردش حرف بزنیم و از اونجایی که هنوز نه جنسیت داره نه اسم مشخص دیروز اون بیرون بهش میگفتیم عدس. بعدش دیدیم عدس سرش موند و در قراری ناگفته قرار شد فعلا تا اطلاع ثانوی همینطوری عدس صداش کنیم. هی عدس کوچولو پدر مادرت خیلی دوستت دارن. یک چیزی توی گوش کوچولوت بگم؟ من هم خیلی دوستت دارم. به کسی نگیها! آخه من خیلی با بچه ها میونه ندارم. حتی بغلشون هم نمیکنم. مگه اینکه خیلی مجبور بشم. اصلا بلد نیستم چه مدلی با1فرشته کوچولو تا کنم. کنار من به بچه جماعت خوش نمیگذره. ولی تو الان بدونی اشکال نداره. من فرشته کوچولوها رو دوست دارم اما یواشکی فقط توی دل خودم. عدس کوچولوی یواشکی دوست داشتنی واسه من! در آرامش باش و در آرامش رشد کن و با آرامش به دنیایی بیا که هرچند خیلی آرام نیست، اما هنوز چیزهای قشنگی درش وجود داره که میشه با نگاه و دست های کوچولوی معصوم تو پیدا بشن. چیزهایی شبیه پیوند عشق بین افراد1خونواده3نفره. تو و پدرت و مادرت. چیزهایی شبیه صبح. خیلی قشنگه حالا میایی خودت میبینی. چیزهایی شبیه مهتاب و ستاره های رویایی زمانی که توی آسمون شب میرقصن. چیزهایی از جنس دل. یک عالمه حس های قشنگ. یک عالمه حرف های شنیدنی. یک عالمه حضورهای عزیز که ازشون حس زنده بودن میشه گرفت. این دنیا خیلی چیزها داره عدس کوچولو! و تو یکی از قشنگترین واقعیت های این روزهایی. برای پدرت، مادرت، خونواده هاشون، و خیلی یواشکی، برای من!
آغاز حضورت بین خودمون رو به خودمون تبریک میگم عدس کوچولوی دوست داشتنی! کاش زودتر بشنومت! واقعا دلم این رو میخواد!
بسه دیگه چقدر من حرف میزنم! ساعت داره میره طرف7و30. خدایا کاش میشد به این فکر نکنم که فردا شنبه هست و… هی بیخیال. خدا رو چه دیدی شاید فردا چنان عجیب چرخید و خارج از انتظارم عالی شد که تا آخر عمرم فکم از تعجب وا داد. کی میدونه! الان من اینجام. یک بسته خامه دیگه برداشتم منتظرم تا یخش وسط روز باز بشه و با بیسکویتهایی که دیروز خریدم دسر خامه شیر شکلاتی درست کنم. الان هم یک کارتون تکراری که از بس تماشا کردم کارتونه حالش ازم به هم خورده بذارم بخونه و یهخورده با این نامجازم مذاکره کنم بعدش هم، بعدش رو ول کن امروز برنامه بی برنامه نظم باشه واسه فردا امروز من تعطیلم.
خب دیگه بسه خسته شدم. باقیش واسه بعد. من رفتم. آهایی بابا زمان به زندگی بگو وایسته منم بیام خودت هم اینهمه سریع نرو قدمهای خاکی من گناه دارن! تا بعد.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «یک ستاره طلایی معصوم عزیز.»

  1. مرضیه می‌گوید:

    سلااااااااام
    پری میدونی این روزا عدس اندازه دونه برنجه؟؟؟؟ فقط هشت میلیمتر!!!
    عدس فسقلیییییییییییییییییی

    • پریسا می‌گوید:

      هی سلام! عاقبت وارد شدی! ایول! وای خدا8! 8فقط8میلیمتر! هنوز1سانت هم نیست! دقیقا1رویای درخشان که میشه به رنگ خالص خیال دیدش. اوه خدا! مواظبش باشید! دلم واسش تنگ شده خخخ! یعنی الان اطرافش رو میشنوه؟ کاش بشنوه! هواش رو داشته باش که خیلی چشم انتظارهاش زیادن! من رفتم تصور کنم. تصور رویای1فرشته درخشان از جنس1فرشته ستاره نشون!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *