عصر جمعه. روزها کوتاه شدن. شاید الان شب باشه. من که نمیبینم. تیمتاک. شجریان. چونی بی من.
راستی، چونی بی من! ای همدم روزگار! چونی بی من! ای مونس و غمگسار! چونی بی من!
میگن جمعه ها همه آزادن. از زمانی که رفتی چندتا جمعه شده عصرهاش ببینی منو! اصلا دیدی؟ یا اونقدر خوش گذشته بهت که اسمم رو هم خاطرت نیست!
دلم میخواد بدونم. دقیقا چونی بی من! نامهربون! بی مروت! بی معرفت! عزیز! چونی بی من! چه جوری میگذره هوای عصر جمعه هات! شب هات! صبح هات! دلم تنگ شده واست! از تمام اون زمانهای سیاه نفرین شده این شب ها بیشتر لازم دارم حضورت رو! کجا هستی که هر مدلی میگردم نشونی ازت نیست! داخل کدوم ستاره ای که هرچی بلند عربده میزنم صدام نمیرسه بهت! دارم میترکم از گفتن هایی که حتی اینجا هم نمیشه گفتشون! دارم میمیرم از سنگینی سکوت لعنتیم! دارم میبُرَم از ترس اشتباه رفتن هام! من بدون ستاره وسط تاریکی پیش میرم و نمیدونم قدم بعدیم درسته یا نه! نمیدونم قدم های قبلیم درست بودن یا نه! نمیدونم کجام. نمیدونم کجا باید باشم. میگن شماها بلدید. میگن ماها رو بلدید. من باورم نمیشه. مگه میشه! مگه میشه تو ببینی و بدونی و بخونی اینهمه رو و باز هم نباشی! مگه میشه این شب ها بلدم باشی و نباشی! مگه میشه! من ولی بلدتم. کامل کامل. مدل نامهربونی تو این مدلی نبود! میگن جمعه ها همه آزادن. الان تو کجا هستی! اینجا که میدونم نیستی. اگر بودی به خدا دل نداشتی ببینی این حال و هوای تاریک رو و سکوت کنی. اگر اینجا بودی نمیشد همین لحظه از وسط این توفان بی صدا یک نشونی از حضورت بهم ندی! به خدا که نمیشد! من بلدتم. مدل نامهربونی تو این مدلی نبود! نمیتونه باشه!
به جهنم بذار تمام جهان بیان اینجا بخونن. بذار بدونن. خسته شدم از سکوت. داغون شدم از نقاب. دیگه بسه! من حرف دارم! من درد دارم! بذار همه بدونن! من درد دارم! دارم میمیرم از درد! قهرمان بودن مال قصه هاست. من قهرمان نیستم. له شدم از فشار این سکوت! خورد شدم از سنگینی این شب! آخه پس واسه چی هیچ کجا نیستی؟ من گشتم. از راه های مجاز و نامجاز گشتم. واسه چی هیچ نشونی ازت نیست! هیچ کجا نیست! من امانت ها رو عالی بردم. من دفتر رو بی نقص بستم. جا واسه نارضایتیت نموند. با چی بشکنم این سکوتت رو! آخ دیگه نمیتونم!
میگن جمعه ها همه آزادن. زمانهای آزادیت کجاها میچرخی! از کدوم بهار بپرسمت! از کدوم پروانه بخوامت! از کدوم ساحل بخونمت! از کدوم جاده برسم به نشونیت! کجای این غربت گرد و خاکی سیر میکنی عصر جمعه هات رو!
به خدا خیلی خستم. اونقدر خستم که نفس هام معترضن به پرپر زدن داخل این قفسه که این اواخر گاهی قفل میکنه. بهاری که گذشت چند دفعه خیال کردم دیگه رسیدم به خط پایان از بس قفلش سفت میشد و باز نمیشد. نق نمیزنم. به خدا خستم. واقعا خستم! از اینجا تا خدا خستم! قد هزاران عصر جمعه خستم! قد تمام آسمونی که احتمالا الان دیگه وجب به وجبش رو بلدی خستم! خیلی خستم خیلی! به کسی نمیشه بگم. گفتن نداره اینجا. اینجا غربتسراست. کسی نمیفهمه. هر کسی رو میبینم از خودم ضعیفتره. با یک فوت می افتن. تو بیگانه نیستی با این مدل خستگی ها. من از جنس تو بودم. همه چیزم. حتی خستگیم. خاطرت هست؟
میگن جمعه ها همه آزادن. کاش یکی از این عصرهای آزادت رو یک نظر باهام نصف میکردی! کاش میشد! کاش میشد! دیگه نمیتونم بنویسم. خوابم میاد. اندازه تمام بالا پایینهای عمرم خوابم میاد. دیگه نمیتونم بنویسم. کاش بودی!
آخ! کاش بودی!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 102
- 41
- 1,640
- 8,106
- 299,076
- 2,671,901
- 273,740
- 75
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02
چونی بی تو؟!
بی تو نه بی من.