سکوت!

جمعه شب. تنها نیستم. پشت سیستم. داخل سنگر. در کانال بسته تیمتاک. درس. فردا کلاس.
دیدی1زمانهایی میری1جایی پیش1کسی نمیدونم کوهی ساحلی جایی میشینی هیچ چی نمیگی دلت هم نمیخواد کسی چیزی بهت بگه فقط میخوایی همونجا بشینی هیچ چی نگی؟ من الان اینطوری ام. نمیشه بیام اینجا1پست بزنم هیچ چی نگم فقط حس کنم اینجام؟ واقعا این لحظه1جا لازم دارم فقط آروم بشینم هیچ چی نگم کسی هم بهم هیچ چی نگه نه لازم باشه من توضیحی بدم نه کسی بپرسه چی شدی نه توصیه بده بهم نه من نق بزنم نه کسی نق بزنه فقط بشینم فقط آروم بشینم. کاش اینجا میشد همچین کاری کرد! هیچ چیم نیست نه عربده میزنم نه گریه میکنم نه به خدا نق میزنم این لحظه فقط میخوام آروم بشینم ذهنم رو یواش ول کنم واسه خودش رها بشه بره یهخورده بگذره بعدش برگرده پیش من. حس نق نیست حس هیچ چی نیست فقط میخوام آروم همینجا بشینم. همین ها که دارم مینویسم رو هم دلم نمیخواد بگم ولی جز با نوشتن نمیدونم چه مدلی باید آروم و بی حرف در سکوت داخل1وبسایت اینترنتی نشست وگرنه انجامش میدادم. کاش بلدش بودم!
پنجره بازه. در بالکن هم همینطور. دلم میخواد اون یکی پنجره رو هم بازش کنم. بزرگتره و درست بالای سر من زمانی که ولو میشم روی تخت. مادرم دلواپسه میگه مارمولک میاد داخل و حالم رو میگیره. مارمولک دیوونه آخه اینجا جای اومدنه؟ خب نیا بذار اینو باز کنم دیگه!
بدجوری دلم میخواد اگر هفته آینده کلاسی نباشه بزنم از اینجا بیرون و… اه بسه. بسه بسه بسه!
نمیشه نمیخوام بنویسم یعنی میخوامها ولی… ول کن سکوت کردنم میاد. آروم نشستن و هیچ چی نگفتن و… نامجازم کو؟ لازمش دارم. دیگه نمیخوام بنویسم.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *