بیدارباش آخر هفته.

5شنبه صبح. هنوز8نشده.
دیشب مهمون داشتیم. آشپزی و الباقی ماجرای آشپزخونه کامل با من بود. خدایی نتیجه به شدت مثبت شد. مثل اینکه در این هم بد نیستم. آخ جون. آخر شب حس کردم روی هوام.
مادرم با خاله اینجا بودن. همین الان از بدرقه شون میام. رفتن به ارتفاعات. امروز باید درس بخونم. کلی کار دارم. ویرانی های دیشب رو همون دیشب پاکسازی کردم الان مونده درس شنبه و لباس چرک های هفته و پاکسازی ظرف های صبحانه امروز و… اوخ! اصلاح مهتاب امروز! وووییی! و یک گردش در اینترنت واسه جمعآوری اطلاعات اون برنامه هه! اوه خدا! اوه پست! وای خدای من باید پستش رو جمع کنم!
کرونا تا بیخ گوشم رسیده و داره چرخ می زنه. از ترس مو به روانم سیخ میشه. خدایا لطفا من می ترسم.
این روزها تقریبا تمامش… بسه. چه فایده ای داره گفتن های من! خدا که دیگه نق های منو از حفظ شده. مادرم هم ذهنم رو بسته به رگبار نصیحت. درست میگه ولی آخه چی از دست من برمیاد؟ من که نمی تونم دلم رو روانم رو عوض کنم. دست خودمه مگه؟ خدایا! آخه من چی ازم برمیاد؟ دست خودمه مگه؟
نامجازهای من انگار توانم رو جرعه به جرعه یواشکی میکشن. امروز صبح فهمیدم شاید این خستگیهای پیوسته به خاطر این فسقلی ها باشه. باید یک فکری هم واسه این کنم. هی! نمیخوام بیخیالش بشم. یعنی میخوامها ولی…
ساعت 8صبح. من باید بجنبم. دیرم میشه. تا بعد.

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «بیدارباش آخر هفته.»

  1. ناشناسترین ناشناس زندگی می‌گوید:

    سلام به پری مهربونم. دلم میخواست هنوزم برات مثل همیشه بودم. دوست داشتم هنوزم همونی که میدونی و میدونم بودم. من تا ته دنیا حتی اگه خودتم نخوای تو ذهنم برات همونم. یعنی تو ذهنم فکر میکنم هنوزم برات همونقدر دوست داشتنی شاید باشم. میدونی پری این روزا خدا ی دونه از اون هفتا دری که زمان یوسفش داشت رو گذاشته جلومون. فقط اون هفت در با دستای یوسفش باز میشد ولی با دستای ما هر بار ی قفل میخوره رو قفلای قبلیش. خدا که میدونست خدا که میتونست فقط چرا کاری نمیکنه و نکرد رو نمیدونم. کاش ی کاری میکرد. البته کاری که دلم میخوادو کاش میکرد. میدونی این روزا دلم میخواد اسم شناسنامم رو هم تغییر بدم. بزارم دلتنگ ترین دلتنگ دنیا. خخ قشنگتره. هرکی هم حالش نمیشه همشو صدا کنه همون دل که بگه خودم تا تهشو میخونم. چقدر حرف زدم. خخ مثل نود درصد اوقات که برات مینویسم بعد پاک میکنم امیدوارم این یکیو نکنم. یکم خل هستم میدونم. ولی…..

    • پریسا می‌گوید:

      سلام عزیزه من. یعنی تردید داری که هنوز واسه من شبیه گذشته باشی؟ واسه چی؟ تو هنوز همون قبلیه هستی واسه من. توی ذهنم. توی خاطرم. واسه چی باید جز این باشه؟ اگر میبینی این روزها سکوت کردم واسه خیلی چیزهاست. واسه ناتوانی خودم در باز کردن درهای بسته که حسابی از خودم دلزده ام کرده. واسه دردی که تحملش رو در خودم نمیبینم و واسه اینکه از خیلی پیشترها زمانی که خودم گرفتار بودم و کسی بدون کلید به دیدنم میومد و میخواست با فلسفه و کلام و مزخرف گفتن به خیال خودش رو به راهم کنه به شدت از دستش حرصی میشدم. خاطرم هست دفعه آخر به یکی از این بنده های خدا که با ژست مشاور اومده بود سر بحث رو در یکی از تاریکترین گرفتاری های من باز کنه و به خیال خودش کمکم کنه چنان جواب های افتضاحی دادم که طرف رفت که رفت خخخ. هر جا هست خدا حفظش کنه ولی واقعیتش من پشیمون نیستم. خلاصه اینکه چون خودم از این حالت به شدت بدم میاد واسه کسی هم از طرف خودم نمیخوامش. پس اگر حس کنم دری با مشت من باز نمیشه با خراش دادن و نق زدن درصد اذیت واسه طرف مقابلم رو نمیخوام بالا ببرم. تو خل نیستی. فقط خسته ای. خسته و حیرتزده شبیه خود من. من یک اخلاق نکبتی دارم. به این سادگی دیوار رو باورم نمیشه. اگر بهم بگن1کسی در کماست و دیگه باید فقط منتظر رفتنش باشیم بالای100دفعه میپرسم حالا هیچ راهی نیست؟ یعنی هیچ راه دیگه ای نیست؟ یعنی هیچ راهی؟ هست حتما هست حالا واقعا هیچ راهی نیست؟ اونقدر میپرسم تا مخاطب بزنه به سرش و به زور هم که شده1راه گیر بیاره تحویلم بده. من نشدها به این سادگی توی کتم نمیرن. من به این سادگی پیروزی شبها رو باورم نمیشه. هنوز بیدارم. هنوز دعا میکنم. هنوز دعا میکنم و هنوز منتظر و به شدت خسته اما خواهان مینویسم و پاک میکنم و باز مینویسم و باز پاک میکنم. خب رکورد حرف زدن بین خودمون2تا هنوز مال خودمه. کاش هرچه سریعتر به صبح برسیم چون من کم مونده رسما از هم بپاشم! پاشیدن واقعی و جسمی و خدایا بسمونه دیگه محض رضای خودت تمومش کن!

      • ناشناسترین ناشناس زندگی می‌گوید:

        کاش تمومش میکرد. نه این شکلی. کاش درست تمومش میکرد. دیدی بهت گفتم شب همیشه شبه. هرگز این شبا صبحی به دنبال نداره. میدونستم. میدونستم که من تو شب گیر کردم. کاش هرگز کسی جای من نباشه حتی بدترین آدم رو زمین

        • پریسا می‌گوید:

          من هنوز باورم نمیشه. قطعا راهی هست. هست! پیداش کن. این راه توِ. هیچ دری بدون کلید نیست. تویی که باید پیداش کنی. جاده رو پیدا کن. خدا هست. من بارها دست همراهیش رو دیدم. شعار نمیدم واقعا دیدم. کلیدت رو پیدا کن. راهت رو پیدا کن! هر شبی صبح داره. هیچ شبی بی انتها نیست. جاده درست رو پیدا کن و به صبح برس! نمی‌تونم بگم باید پیداش کنیم چون این راه فقط راه خودته. فقط خودتی که باید پیشش بگیری. پس درست ببین و یقین داشته باش که یکی اون بالا همه چیز رو می‌بینه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *