صبح جمعه. دیگه در رو نداره باید درس بخونم. خدایا هفته دیگه27خرداده من هنوز این وامونده رو ننوشتم.
با کسی حرف میزدیم طرف1چیزی گفت که اگر پیش از این بود به شدت حرصی میشدم ولی این دفعه فقط یک مکث کردم یک نفس عمیق کشیدم و گفتم بیخیال. ماجرا تموم شد ولی چند ساعت بعد گوشیم دوباره زنگ خورد و همون بنده خدا بود. کلی حرف زدیم و اتفاقا خندیدیم ولی حس میکردم داریم بیخودی میچرخیم. سکوت که شد طرف گفت پریسا واسه چی فلان بحث که شد تو نترکیدی؟ گفتم دلت میخواست بترکم؟ گفت به نظرم آره چون زمانی که تو میگی بیخیال یعنی از بیخ بیخیال. تو به گفته ی من نبود که گفتی بیخیال. تو بیخیال خود من شدی. بیخیال همه چیز. تو بریدن هات رو من میشناسم. گفتم درست شناختی. من مدتهاست ازت انتظارش رو دارم. زمانی از دست کسی حرصی میشم که ازش توقع نداشته باشم. که طرف متفاوت باشه. زمانی که رفتار و گفتار و مدلی که در نظرم منفی میاد واسم عادی بشه دیگه خیالم نیست. بعدش دیگه خود طرف هم خیالم نیست. تو هم مدتهاست که بیخیالت. طرف گفت ببین… اجازه ندادم. گفتم نه. تو ببین. دیگه در موردش نمیخوام بگی. خودم هم نمیخوام بگم. تو گفتی بریدن های منو میشناسی. پس باید بدونی با حرف درست نمیشه. من قهر نمیکنم. فحش نمیدم. هییچ چی ظاهرا عوض نمیشه. حالا هم شبیه همیشه ما حرف میزنیم. میگیم میخندیم. موارد جدیتر هم که پیش بیاد با هم میریم میزنیم توی سرش. خودم و خودت و همه. چیزی که عوض شده رو فقط تو میبینی. شاید هم نبینی. گفت میبینم پریسا. گفتم خیلیها نمیبینن. گفت من میبینم پریسا. گفتم بیخیال. گفت این درست نیست. گفتم نباشه. دست خودم نیست. من نمیتونم درستش کنم. طرف میگفت تو ظرف ظرفیتت عجیبه. خیلی طول میکشه تا پر بشه. انگار هیچ زمانی تمومی نداره واسه عزیز هات. اما تمومی داره. و به انتها که میرسه با یک قطره خیلی کوچولو چنان پر میشه که… حرفش رو بریدم. چنان پر میشه که با یک انفجار خاموش همه چیز پر. نمیخواد بپرسی. خودم میگم. انفجارهای آتیشی مال نیمه اول دهه90بود که هنوز جایی واسه آتیش بود. حالا دیگه… حرفم رو برید. دیگه فقط میشی شبیه الان. بیخیالش و تمام. خندیدم. به نشان تأیید. طرف موافق نبود. میگفت این درست نیست. میگفت گاهی روابط ابری میشن ولی این ابره باید بره. میگفت افراد شبیه هم نیستن و من باید اینو در نظر داشته باشم که اونها واقعا خیال اذیت کردنم رو ندارن فقط اخلاقشون این مدلیه. اون میگفت و میگفت و من سکوت کرده بودم. واقعا خیالم نبود. طرف یکدفعه ترکید نمیدونم چی دم دستش بود بهش ضربه زد و هوار کشید لعنتی مخاطبم تویی بفهم! گفتم مگه دیوانه ای واسه چی اینطوری میکنی دارم گوش میدم خب ای بابا! سکوت شد. صدای من عادی بود. فقط از ضربه و هوار انگار حیرت کرده بودم. جز این دیگه هیچ چی نبود. سکوت طول کشید. شاید نیم دقیقه. بعدش طرف گفت درست میگی. پر شدی از دستم. کامل شده. ولی پریسا باور کن من واقعا… گفتم لطفا ادامه نده. اجازه بده دوستهای خوبی باشیم اگر رفیق نیستیم. گفت هستیم پریسا. گفتم نیستیم. از مدتها پیش نیستیم. از نگاه من. گفت نگاهت اشتباهه. گفتم بیخیال.
این بیخیال1جورهایی نقطه پایان بود انگار. طرف گفت بگو من چی بگم؟ گفتم هیچ چی. ادامه نده. بیا بخندیم. کمی دیگه حرف زدیم. به نظرم کمی هم خندیدیم. و بعد از قطع گوشیم هرچی در خودم گشتم هیچ اثری از نزدیکیه گذشته ام با اون آدم در هیچ کجای وجودم نبود. درست میگفت. کامل شده بود. گاهی از خودم وحشت میکنم. میترسم در مورد همه عزیزانم این مدلی باشم. زمانی که کامل بشه این…
دیشب یک عامل خشم مثل فشفشه آتیشی از بالای سرم گذشت و موهام رو کز داد. فقط سرم رو گرفتم پایین. فقط یک لحظه رفتم سر بالا کنم و یک فشفشه هم من بفرستم به عوض اینی که اومد و رفت. خیلی زود پشیمون شدم. شونه هام رو انداختم بالا و گفتم بیخیال. بعدش هم خزیدم زیر پتو. گوشم رو دادم به ایسپیک چشمم رو به خواب. به همین سادگی. طرف هنوز واسم بی اندازه عزیزه ولی فشفشه زدنهاش دیگه تقریبا واسم عادی شدن. من در مورد خودم زیاد بهش گفتم. خودش هم دیده. من آدم مهمی نیستم ولی این واقعیتیه که در موردم موجوده و کاریش نمیشه کرد. شاید یک جهان آدم اطرافم باشن که بگن خب که چی؟ کامل شد که شد. بیخیال شدی که شدی. به جهنم حالا چی میشه مگه؟ هیچ چی نمیشه. واقعا تفاوتی نداره من افراد رو چه مدلی ببینم. بهشون حس نزدیکی کنم یا نکنم. رفیق بدونمشون یا بیگانه. ولی بین این یک جهان آدم شاید2تا باشن که شبیه خودم دلشون اینو نخواد. واسه خاطر چیزی که من و اون تعداد کم دلمون نمیخواد خاطرمون باشه گاهی واسه خاطر مراعات حس و حال همدیگه مواظب مدلمون باشیم. مواظب باشیم که هم رو از دست ندیم. این تنها در مورد من نیست. خودم هم باید مواظب باشم. اگر دلم نمیخواد کسی که واسم ارزش داره رو چنان از دست بدم که دیگه هرگز سلام و خنده هامون شبیه گذشته نشه. سعی میکنم. واقعا سعی میکنم. امیدوارم موفق باشم چون اگر جز این بشه خیلی اذیت میشم. ولی اطرافم چندتایی هستن که خیلی مواظب نمیشن. بعدش هم به من معترض میشن که تو واسه چی چنین و چنان شدی. خب بذار معترض هم بشن. به هر کسی که واسم بی ارزه بارها میگم. بارها بهش میگم که ببین اینجای نقشت رو عوض کن زیادی تیزه درستش کن. اگر دلش نخواد کاریش نمیشه کرد. من میگم بیخیالش اون هم بذار معترض باشه. پیام از تل. احتمالا محله. باید پستی اگر هست منتقل کنم واتس بعدش هم درس بخونم. تا بعد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 1
- 1
- 102
- 41
- 1,640
- 8,106
- 299,076
- 2,671,901
- 273,740
- 20
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02