5شنبه شب. امتحانات بچه های من پدرم رو درآوردن. خدایا واسه چی اینها امسال بهم کتاب ندادن؟ اصلا مطمئن نیستم سوالهای مناسبی طرح کرده باشم. به جای بچه هام من دلواپسم.
3شنبه نزدیک بود به شاگرد کلاس پنجمم درس کلاس سوم بدم. طفلک بچه رو گیجش کردم که واسه چی داخل کیفت کتابهای کلاس سومه؟ خدایا چی داره سرم میاد؟
دارم هنرپیشه میشم. دارم نقش اجرا میکنم. امروز به خودم19دادم. اینکه خیانت نیست. هست؟ نه نیست. این تقلبه البته شاید. ولی این… چی از دستم برمیاد جز این؟ آخه من چی ازم برمیاد جز این؟ لعنتی! لعنتی لعنتی لعنت بهت پریسا! لعنت بهت که اینهمه خری اینهمه اینهمه اینهمه… بیخیال.
خودم رو با تفریحات نامجاز خفه میکنم. ولی تا کی؟ چقدر این مدلی میشه رفت؟ خدایا این… بسه دیگه. حالم عوضی شد از بس… بسه. بسه بسه بسه بسه بسه بسه بسه دیگه بسه دیگه بسه!
چند روز دیگه این سال تحصیلی تموم میشه. خدایا من چه مدلی12سال دیگه ادامه بدم؟ البته تا مهر شاید من از این حس و حال دربیام. شاید همه چیز عوض بشه. فعلا که همگی حس توفان داریم. حس میکنم تمام مملکت روی یک تخته یخ وسط یک دریای توفانی گیر کردیم و هر لحظه هر چیزی میتونه بشه. خدایا مردمم رو حفظ کن. هرچند نمیفهمم روی چه حسابی چرخش هیچ برگه ای رو به نفع این ملت نمیبینم. خدایا یعنی اینهمه آدم باطلن؟
کاش سریعتر به9خرداد برسیم! گاهی حس میکنم تحمل یک دقیقه بیشتر رو ندارم. طفلک فرشته های کوچولوی من که روی دیوار ویران من یادگاری نوشتن! اینها چه تقصیری کردن که خوردن به پست1نفله شبیه من؟ خدایا این بچه ها گناه دارن مواظبشون باش!
مافیا. تیمتاک. کاش خوابم میگرفت! خستم ولی خواب. دلم میخواد میشد بخوابم! سخته بیداری. کاش خواب کمک کنه!
مافیا شروع شد. دیگه دلم چرت نوشتن نمیخواد.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
35
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- وحید در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در گاهی تنها حضور!
- پریسا در بی نام.
- پریسا در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- مهشید در گاهی تنها حضور!
- ابراهیم در روزمرگی با چاشنی درس و نق.
- ابراهیم در بی نام.
- ابراهیم در گاهی تنها حضور!
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
- پریسا در زنگ اعصاب.
- مهشید در زنگ اعصاب.
- پریسا در زنگ اعصاب.
- پریسا در باور تاریک.
- وحید در زنگ اعصاب.
- وحید در باور تاریک.
آمار
- 0
- 640
- 37
- 996
- 224
- 14,894
- 50,329
- 264,523
- 2,420,724
- 243,222
- 16
- 968
- 1
- 4,690
- پنجشنبه, 9 تیر 01
آخه من چی ازم برمیاد جز این؟ لعنتی! لعنتی لعنتی لعنت بهت پریسا! لعنت بهت که اینهمه خری اینهمه اینهمه اینهمه…
خب منم که بهت میگم دیوونه ای و به هیچ دردی نمی خوری
خودتم که داری اعتراف می کنی
خب برو چند تا قرص جورواجور بده بالا و خودتو خلاص کن دیگه
به همین سادگی، به همین خوشمزگی
خودکشی دوست ندارم. نه شجاعتش رو دارم نه باهاش موافقم. جون امانت خداست دست من. هر زمان اراده کنه خودش ازم پسش میگیره. قرص خوردن و رگ زدن و این بازیها یعنی فرار. من در نمیرم. وایمیستم، نق میزنم، داغون میشم، ولی در نمیرم. هرگز!