5شنبه صبح. بین9و10. چه عالی جزوه های کلاس1شنبه رو نوشته دارم فقط مونده خوندنشون که یا امروز یا فردا شروعش میکنم. امروز باید چندتا جزوه دیگه رو واسه هفته های آینده جور کنم. کیف داره همه چیز پیشاپیش آماده باشه. البته پست فردای محله رو هم باید جمع کنم. برچسب هاش بسته بندی لازم دارن و لینک. اوه لینک! هی این که دست من نیست باید منتظر بشم برسه. درضمن شنبه27فروردینه و مهتاب این ماهم هنوز چکشکاری میخواد. کوکو خدا بگم چیکارت کنه آخه من باهات چه معامله ای کنم؟
مادرم رفته ییلاق. درصد نظمم امروز نسبت به آخر هفته های پیش بالاتره. بدک نیست.
دارم کتاب میخونم. کریستی. راز حبابها. به نظرم خوشم میاد ازش.
بد نیستم. ظاهرا دوره خطرناکم به صورت یخبندان مجدد در اومده. توفان ها کمتر شدن ولی سرما به قدرت خودش باقیه. هنوز توفان هست ولی دیگه عمودی بالا نمیره حالا افقی میاد و میره و انجماد بی تگرگ تا توفان بعدی. خب این دقیقا بهم میگه دارم خودم میشم. چه سریع! خیال میکردم این یکی دسته کم ماه ها طول بکشه. امیدوارم چیزی یخ ها رو به جرق جرق نندازه. حالا که تا اینجا اومده بذار همین مدلی بره. جدی چی شد که این مدل مسخره وا دادم؟ و جدی چه خوبه که من یک بیرگ بی معرفت لعنتی ام! کمتر توفانی میتونه قلمرو داخلیم رو به مدت بیش از حد مجاز چپه کنه. معمولا از یک هفته تا یک ماه. در موارد خیلی شدید شاید دو ماه. بعدش فرونشینی و چند درجه افزایش انجماد و یک یادگاری تیره از توفان که همیشه جاش درد میکنه و به نسبت اندازه ویرانی دردش متفاوته. گاهی فقط بالا انداختن شونه بعد از یادآوری، گاهی یک لحظه مکث، گاهی بیشتر از یک لحظه مکث، گاهی آه، گاهی سکوت، گاهی چندتا قطره بارون، خلاصه این نیز بگذرد. ظاهرا که دارد میگذرد. زندگی تمامش تجربه هست. این یکی رو داخل کلکسیونم کسر داشتم. حالا ویترینم کاملتره. ولی خودمونیم هیچ خوشم نمیاد این قاب رو کسی ببینه حتی خودم این رسما مایه خجالته آخه من واقعا کجای سرم عقل دارم که هر زمان میخوامش نیست؟ خب یک جورهایی هم تقصیر من نبود. زیادی سرم رو هوا گرفته بودم. من هر زمان از هر طرف مطمئن بودم دقیقا از همونجا خوردم. همیشه سفت میگفتم که، … بیخیال. این خیلی مزخرفه. اوه خدا! بذار دیگه بیخیالش بشیم. شرمآوره!
این اطراف دوتا گربه دارن با هم مشاجره میکنن. صداشون میاد. دلم میخواد نزدیکتر بودن شاید میفهمیدم چی میگن. شوخی کردم من زبون گربه ای بلد نیستم.
چه سکوتی! اون لباسشویی شیطون درست زمانی که اینجا آروم گرفتم باید کارش تموم میشد! باید بلند شم برم اوضاعش رو درست کنم. ولی بذار اول یک حال کوچولو از این رفیق پدرسوخته ام بپرسم. برمیگردم. احوالپرسی و لباس خیس و دوباره اینجا.
خب حله. کوچولوهای پردار ازم میترسن. مجبور شدم از خیر بالکنم بگذرم. لباس خیس های بیچاره ام!
دارم همراه مادرم وارد پیچ های جدید و کمی شاید پردستانداز جاده میشم. خب اگر زورم برسه مشکلی نیست. به نظرم مادرم و من جفتمون خیلی چیزها دستمون اومده. هر جفتمون دیگه میدونیم طرف مقابل چی ازمون میخواد. به زبون ساده میشه گفت با هم فیکس شدیم. فیکس تر هم میشیم. درصدی مدیریت پدرسوخته مدل پریسا لازمه که به وفور موجوده. باید از مخفیگاه بکشمش بیرون. هم به درد خودم میخوره هم به کار مادرم میاد. به نظرم میشه گفت حله.
آروم و تقریبا مداوم دارم روی روند کاهش وزن پیش میرم. البته این تقریبا واسه زمانهاییه که شبیه پریشب ناپرهیز میشم. چیکار کنم دلم خوردن خواست. خوش گذشت ولی فعلا خیال تکرارش رو ندارم.
دیشب تمام شب خاموش رفتم. خودم نه. سیمکارت گوشیم. احتمالا زمان این خاموشیها بیشتر و فواصل بینشون کمتر میشن. اون هم بد نگذشت. مادرم پیشم بود و مشکلی نداشتم. زمانهایی که نیست نگرانم که اگر خاموش بشم نمیتونه پیدام کنه. زمانهایی که هست یعنی من کاملا در دسترسم. دیروز کلاس داشتم. خاموش شدم و تا امروز صبح که رفت خاموش باقی موندم. به خاموش شدن در روزهایی که کلاس ندارم به شرط اینکه مادرم اینجا باشه فکر میکنم. مثبت به نظر میاد. رفت برای بررسی تا رسیدن به مرحله اجرا.
ساعت10شد. باقی کتابم رو بخونم یا جزوه جمع کنم؟ هوممم. بهش فکر میکنم. بذار یک گشت نامحسوس داخل تیمتاک بزنم اگر نت اجازه بده. همینطوری محض مرض. راستی یادم رفت. تیمتاک رفتنم خیلی خیلی کم شده. مدتهاست شب اونجا نمیخوابم. روز هم خیلی کم میرم. حتی داخل کانال بسته. هنوز به0نرسیده ولی به طرز محسوسی اومده پایین. واسه چی باید به0برسه اگر هم قرار باشه برسه حالا نیست. از ممنوعیت خوشم نمیاد. هر زمان خودم دلم بخواد.
خب دیگه بسه. قهوه دوم دلم میخواد. باید برم. قهوه و کتاب و جزوه و شاید هم تیمتاک و البته همراه این کوچولوی رنگی که شارژش رو از سیستمم گرفته و الان دیگه خوابش نمیاد. صبح به خیر!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 90
- 40
- 146
- 70
- 1,937
- 23,887
- 375,113
- 2,644,730
- 269,291
- 89
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02
سلام پریسا همین عالیه آروم و آروم به پیش
پر دارهای کوچولو!!!! خخ
سلام دشمن عزیز. خب درست گفتم اینها پردارهای خدا هستن دیگه. یاکریم و گنجشک و دیگه نمیدونم شاید باز هم باشن.
ظهرت بخیر دیوونه
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
هنوز نمردی؟
چقدر حرف می زنی تو
عصرت به خیر عاقل. شکر هستم هنوز. نه هنوز میچرخم روی خاک خدا. طوری نیست این گوشه واسه خودم حرف بزنم چیزی که نمیشه.