شیر و شیر.

جمعه بعد از ظهر. کتابه تموم شد. اوه خدا! گندش بزنن! قطعا به جایی که تری رسید نمیرسم. این واقعا، . . . اوه خدایا! عجب افتضاحی! اوه خدا! اوه خدایا!
هی! نکبت!
خب، من خیلی عاقل نیستم. اصلا نیستم. ولی اینهمه هم، . . .
نه واقعا. من فقط خستم. گاهی پر از خشمم. ولی خشمم جز واسه خودم ویرانگر نیست. اینهمه خطرناک. گاهی هم به شدت دلگیرم. اما همیشه اول تیر تقصیرها رو میذارم روی سینه ی خودم. در هر حال تقصیر خودمه. هیچ کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه تا زمانی که خودت لغزش نداشته باشی. من همه زنده هایی که زندگی رو دوست دارن رو دوست دارم. البته به شرط اینکه اصرار نداشته باشن برخلاف میلم از اندازه مجاز بهم نزدیکتر بشن. ولی مطمئنم اگر هم بخوان عاقبتشون شبیه اریکا و آلیسون نخواهد بود. نهایتش گاردم رو سفت میبندم و به شدتی محسوس میکشم عقب. طرف در نهایت حس میکنه بهش توهین شده، بهش بر میخوره و میگه به جهنم و میره. آخ خدایا تری چه عالیه که تو واقعی نیستی! گندت بزنن!
با انتهای تری حس مشترک ندارم. همدردی شاید. با تمامشون. ولی واقعا با این پایان احساس اشتراک نمیکنم. اما1چیزی. حس متفاوتی دارم. یک مدل حس، . . . حس، . . . آخ توصیفش! توصیفش رو میخوام! یک کلمه باید باشه. یک مدل حس، . . . پیداش نمیکنم. لعنتی!
این کتابه عجیب بود. واسه چی این، . . . خدایا یک کلمه باید واسه توصیف این حس باشه! هست! پیداش نمیکنم! لعنت!
حسش بد نیست. کمی خستگی البته جدا از خستگیهای این روزهام به خصوص از صبح تا به حال، کمی روراستی با خودم و واقعیتی که هنوز به همون وضوح اینجاست و میخواد با هم رفیق باشیم، باورش کنم و یک قهوه با هم بخوریم و گفتگو کنیم، هم رو بپذیریم و همون مدلی که هستیم هم رو ببینیم، کمی حس آسودگی از کنار رفتن پرده ها بین من و خودم، همین واقعیت دیوونه ی دیوونه، کمی علاقه به ثبات و تصمیم، کمی تصور مثبت از خودم، که کمک کنه حس کنم شبیه هفته های پیش به خودم بی علاقه نیستم، کمی تمرکز روی نصیحتهایی که حضرت حافظ در این چند روز اخیر به خصوص امروز صبح اینهمه بی پرده بهم داد، اوه خدایا امروز پیش از فال گرفتن حتی1فاتحه واسش نفرستادم. ممنونم حافظ عزیز که بدون فاتحه اینهمه صاف زدی به هدف، کمی، . . . گرسنگی! اوه من گشنمه!
خاطرم هست یک عصری حالم به شدت بد بود. کسی داشت دلداریم میداد. میگفت تو قوی هستی. میگفت در تصور من تو شبیه ماده شیری. خخخ. قطعا حالا دیگه حاضر نخواهد بود واسم بگه که در تصورش من شبیه چی هستم. اشتباه نشه من شبیه تری طرف رو خلاصش نکردم. فقط خودم رو اونهمه احمقانه رها کردم تا یک زمانی شبیه امروز بشم مسخره ی خودم! خاک بر سرت پریسا! اگر در13سالگی میفهمیدم که30سال بعد مرتکب این، . . . خدایا خوبه که من نمیبینم وگرنه تا اطلاع ثانوی روبروی آینه نمیرفتم. اوه خدا! پریسای احمق! گندت بزنن!
میگفتم. اگر اون بنده خدا حالا بخواد راست راست تصورش رو بهم بگه، قطعا الان در نظرش شبیه شیری هستم که فقط باید در ظرفش رو باز کرد و ولش کرد داخل سینک با1عالمه آب که فقط ببردش. خب بیخیال. واسه تغییر زاویه دید کسی قرار نیست ضجه بزنم. این هم تقصیر خودم بود. تقصیر خوده نفهمم. بیخیال. چی شد جمله هام رسیدن به اینجا؟ چی داشتم میگفتم؟ آهان ماده شیر. شیره رو نمیدونم ولی گاهی پیش میاد درد حاصل از یک زخم اعصابخوردکن زور آدم رو زیاد میکنه. الان حسم اون مدلیه. حس میکنم شاید زورم برسه به خیلی چیزها. شاید هم نرسه ولی قطعا زورم به دفع گرسنگی نمیرسه مگه اینکه بلند شم1چیزی بخورم.
خدایا ساعت از2گذشت جمعه ی دیوونه وایستا من حسابی عقبم! هرچند من همیشه عقبم. خب چه ایرادی داره؟ به جهنم. کاریش نمیشه کرد. من دیرم، عقبم، و، . . . گرسنه ام.
اراجیف دیگه بسه. خوردنی میخوام. حس توصیف گشنگیم نیست. دلم نمیخواد توضیح بدم از موارد داخل یخچال دلم نمیخواد. شاید1دونه پرتقال شاید هم بعدش غذا دلم بخواد. شاید هم دلم تکرار تجربه ی جدید و خطرناکم، . . . اه لعنت! ولش کن دیگه! بد نیست ولی، . . . هست. بد هست. به طرز مضحکی دارم وابسته اش میشم. تعطیلات تقریبا تموم شده و من نمیتونم اجازه بدم ذهنم با این کوفتی همیشه در حالت نیمه بیدار باقی بمونه. من ذهنم رو واسه درس دادن، واسه درس خوندن و واسه فهمیدن و واسه خیلی موارد دیگه لازم دارم.
دیگه واقعا بسه! ولی نه، فقط1چیز دیگه. هیچ زمانی این مدلی اینجا ننوشته بودم. من اینجا خیلی نوشتم خیلی زیاد ولی هیچ زمانی این مدلی بهم خوش نگذشته بود. دیوانه نویسی های امروزم حس مثبتی داشتن. بدجوری متفاوت امروز اینجا بهم خوش گذشت. خب این مثبته. به من خوش گذشته و، . . . و الان دیگه نمیخوام طولش بدم. گشنمه. اه خب گشنمه. باقیش باشه واسه بعد. هرچی مینویسم باز جمله ای هست که دلم بخواد بنویسمش. هی! دیگه بسه. گشنمه. باشه واسه بعد. بعد! فعلا!

۱ نفر این پست را پسندید.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *