پست اول.

5شنبه شب. نشستم اینجا و ناز قلمم رو میکشم بلکه کمک کنه. حس میکنم خودکارم باهام قهر کرده. دلم نوشتن میخواد.
سال جدید هم شروع شد. همه چیز مثبت بود. عید خوبی بود. بهم خوش گذشت. در1سری آشتی نقش خوبی داشتم، بعد از چندتا عید هرچند با ماسک و عینک محافظ اما به هر حال به دیدن چندتا از اعضای فامیل رفتم، با2تا از رفقای دیروزی که الان دیگه1زوج شدن یک روز جالب داشتم، درس تقریبا اصلا نخوندم، حسابی کتاب خوندم و کیف کردم، تجربیات به شدت مضر و خطرناک ولی به شدت کیفدار رو حسابی رفتم و دارم میرم، الان که در حال ناخنک زدن به درس هام هستم میبینم نه تنها کند نشدم و فراموش نکردم بلکه انگار این وقفه کوتاه کمک کرده تا چند درصدی سریعتر هم بشم، و خلاصه حسابی مثبت گذشت. فقط من، کاش فقط چند درصد در1سری ابعاد زندگی عاقلتر بودم! اگر بودم خیلی بیشتر خوش میگذشت. خدایا! کمکم کن!
1شنبه باید بریم مدرسه. کلاسها حضوری شدن. خب انتظارش میرفت ولی تأکیدهای مداوم و تهدیدهای غیر مستقیم اعصابم رو خراب میکنه. هیچ کسی مجاز نیست به هیچ مدلی منو تهدید کنه! اصلا خوشم نمیاد! کاریش نمیشه کرد. میذارم به حسابهایی که نمیشه اینجا بگم. من نمیدونم کیها اینجا رفت و آمد دارن پس بیخیال توصیف حسابها.
چیزیم نیست. نه سردرد دارم، نه گیجم، نه سخت گذشته، نه قراره سخت بگذره. ولی من دلم گاهی به شدت فراموشی میخواد. دلم میخواد میشد حافظه ام رو از سرم بردارم، بذارمش داخل قلک آهنی کوچیکی که زیر طبقه اول میز آرایشم دارم و داخلش پول خوردهای صدقه و از این موارد ریز پیدا میشه و درش رو ببندم. بعدش هم اون3تا دکمه بالاش رو بچرخونم تا رمزش به هم بریزه و درش دیگه باز نشه. بعدش هم از پنجره پرتش کنم بیرون. دلم فراموشی میخواد. فراموشی کامل. فراموشی همه چیز. همه کس. دلم میخواد دیگه هرگز به خاطر نیارم. خدایا! کاش میشد! ای کاش میشد!
2روز دیگه زندگی عادی شروع میشه. باید درس بدم و درس بخونم. باید دوباره پرهیزهام رو شروع کنم. باید درصد حماقتهای زمان تعطیلاتم که حسابی باهاشون حال میکردم و میکنم رو بیارم پایین. باید عادیتر بشم. این آخریش بدجوری سخته. من هیچ زمانی شبیه بقیه نبودم. گاهی دلم میخواست باشم ولی نبودم. خب این رو هم کاریش نمیشه کرد ولی دسته کم میشه سعی کنم در1سری قلمروها عاقلانه تر ببینم. بهتر بفهمم. ساده تر تحمل کنم و روونتر رد بشم. به نظرم بدجوری سخت باشه ولی من همچنان پریسام. به شدت میخوام، به شدت تلاش میکنم، به شدت پیش میرم، برنده میشم، و اگر ببازم هم با سر بالا گرفته بازنده میشم. من بازنده ی برنده ای خواهم بود. همون طور که تا اینجا بودم! من بردم رو حتی از تقدیر هم گدایی نمیکنم. ولی وای به زمانی که بعد از این گذشتن، . . .
بیخیال دیگه رجزخونی بسه. به عنوان اولین پست امسال بدک نبودم. اگر نجنبم تمام کیک و چایی های اتاق بغلی تموم میشه. من رفتم.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *