کام.

شنبه شب. همیشه بعد از کلاس هام حس تولدی دیگر رو دارم. کاش این حس هرگز رهام نکنه! شبیه خیلی موارد دیگه که ولم کردن و ازشون جا موندم!
هزینه کلاس هام رفت بالا. حالا باید واسه جور کردنش1خورده دقیقتر باشم.
تمرکز سخته. چه حس خوبی!
این روزها و به خصوص امشب و این لحظه همراهم شده1چوبخط پلاستیکی سفت که بین ساعت های متفاوت صبح و ظهر و شب هر زمان بخوامش هست و بهم کام میده. فقط حیف که موقتیه. اگر تموم بشه نمیشه شارژش کنم. راستی شارژ یا شارج؟ حسش نیست پیداش کنم. کام های امشب تمرکزم رو ضایع کردن. بدجوری دارم زیادی میرم. کمک میکنه. مرخصم میکنه از همه چیز. شاید هم نه همه چیز. ولی از خیلی چیزها. زمان مرخصی هام کوتاهن ولی بد نیست. کمک میکنه. واقعا کمک میکنه.
دیشب ناپرهیز شدم. گشنم بود. امشب ولی ناپرهیز نشدم. فقط با این رفیق موقت جدیدم حسابی رفیق شدم. خدایا میدونم خطرناکه. جسمم رو نفله میکنم با این مدل کمک گرفتنها. خدایا میدونم میدونم بابا میدونم ولی آخه تو بگو چی از دستم برمیاد؟ من فقط یک آدم خاکی ام. بیشتر که نیستم. آخه تو بگو یک آدم خاکی چقدر ظرفیت داره مگه؟ چه معامله ای جز این از دستم برمیاد که کنم با خودم؟ با ذهنم؟ با، . . .دلم؟ با خودم؟ آخ از دست این خودم! خدایا! خدایا نجاتم بده! من باز کام میخوام. خدایا نمیتونم تحمل کنم. میخوایی اینو بشنوی؟ میخوایی بگم؟ باشه گفتم. میخوایی باز هم بگم؟ تو که خدایی. همه چیز رو میدونی! واسه چی دلت شنیدنش رو میخواد به زبون خاکی ها؟ باشه باز هم میگم. خدایا! نمیتونم! نمیتونم تحمل کنم. خدایا نمیتونم تحمل کنم! خدایا! نجاتم بده!
در حال خوندن کتاب موزه بیگناهی هستم. مرد اول قصه درگیر یک ماجرای، . . . حسش نیست.
امشب درس بی درس. کلاسم تازه امروز تموم شد. درس باشه واسه فردا. دلم میخواد بخوابم. کتاب بخونم و بخوابم. آروم بشم و بخوابم. نفس های عمیق بکشم و بخوابم. خدایا! دلم میخواد بخوابم! خدایا! کمکم کن! نجاتم بده!
دیگه دلم نمیخواد بنویسم. میخوام کتاب بخونم. میخوام به صدای ایسپیک که پیوسته میخونه و صفحات رو ورق میزنه گوش کنم. واسه چی با صدای ورق زدن مژه هام خیس میشن؟ چقدر این ورق زدن رو دوست دارم! بسه دیگه نمیخوام بنویسم. میخوام کتاب بخونم. میخوام بخوابم. شب به خیر.

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «کام.»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    سلام پریسا شاید این آخرین پست سال 1400 باشه پس پیشاپیش عیدت مبارک و امیدوارم سال جدید واقعا ورق که خورد سال خوبی باشه برای تو من و همه و کاش شب و سیاهی تموم شه 1401
    گنجیشک لالا پرپری لالااا خخخ
    خیلی بدی این کتاباتو تنها میخونی بیاینکه بدی ما هم بخونیم
    بنظرم فعلا ول درسو یکی دوروزی استراحت کن منم همچین قصدی دارم
    بخدا به هیچ جای این دنیا برنمیخوره ما هم یه دوروزی خودمون باشیم گناه که نکردیم چپ و راست درس و درس

    • پریسا می‌گوید:

      سلام دشمن عزیز. سالت به شدت خوش. واقعیتش امسال واسه من مثبت شروع شد همه چیز خوب بود جز اینکه من عقل ندارم و سر این عقل نداشتنم عشق و حال تعطیلات یواشکی زهرم میشد. ولی درس رو ول. بستم گذاشتم کنار تا این روزهای آخری که1ناخنکی دارم بهش میزنم ولی فقط در حد همون ناخنک. از1شنبه ای که داره میاد زندگی عادی شروع میشه و خودمونیم من اصلا خوشم نمیاد دلم میخواد میشد تعطیلات شبیه کش کشیده بشه و کش بیاد. به جان خودم سر این پرپری من میکشمت! کتاب آخه چه مدلی بدم بخونی اینجا نمیشه چیزی بذارم تازه کلی کتاب هست که دلم میخواد بخونمشون ولی فایلش رو هنوز گیر نمیارم باید واردتر بشم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *