شنبه بعد از ظهر. نزدیک تایم کلاس. خدایا خیلی با حاله من1دفعه ساعت2که میشه حس میکنم دیگه نمیشه بخونم و این اصلا، … خب بیخیال اگر حس میکنم لازم نیست لابد لازم نیست دیگه. هی! نمیفهمم چه ایرادی داره اگر من2تا تپق بیشتر از معمول بزنم! جدی من واسه چی اینهمه سخت گرفتم! دیگه آیلتسی در کار نیست. من امتحان نمیدم. به خاطر تحریم لعنتی! به خاطر جنگی که هیچ چیزش داخل مخ من جا نمیشه. به خاطر چیزی که به شخص من مربوط نیست. من نتونستم امتحان بدم. دیگه هم نمیتونم. اگر بعد از رفع تحریم بتونم دیگه به دردم نمیخوره. موقعیت سنی ورودیها مانعم میشه. خب تموم شد. دفتر امتحان من رسما بسته شده. حالا من فقط دارم میخونم که خودم رو همچنان روی طناب حفظ کنم و پیش برم. خیال میکردم اگر به دیوار پایان برسم دیگه حله ولی این فقط1سراب کاغذی مسخره بود که ریخت پایین و من حالا دارم میبینم تا چشم کار میکنه طنابه و راه طنابیه و من باید بدون اینکه منتظر هیچ پایان جالب توجهی باشم فقط ادامه بدم. خب حله. پس چه ایرادی داره اگر2تا تپق بزنم یا3تا؟ چی میشه اگر الان دیگه نخوام واسه کلاس امروزم درس بخونم چون خسته شدم؟ چی میشه اگر بلند شم برم1قهوه درست کنم و ادامه ی کتاب جلاد لاغر رو بخونم و روی صندلی گهواره ایم لذت ببرم تا تایم کلاسم برسه؟ هی! چی شده باز؟
خدایا من پر از، … روانم به شدت تمیزکاری و خونه تکونی لازم داره. بلدش نیستم. خدایا چه مدلی باید انجامش بدم؟
چه عجیب! دیشب نصفه شب بیدار شدم و داشتم به خیلی چیزها فکر میکردم. یکیش اینکه من از کی این مدلی خوابگرد شدم! چی شد که در ناخودآگاهم بدون اینکه بخوام و حتی بدونم انتظار داشتم که از1جایی که اصلا واسه من و در مورد من موجه نیست بهم کمک، … هی این چه قدر مسخره هست! جدی چی شد که من، … اوه خدا! اوه خدایا! اوه شرمآوره! واقعا که!
دارم کتاب جلاد لاغر رو میخونم. چه با حاله! پیش از این با گوگل اوسیآر تبدیلش کرده بودم افتضاح تحویلم داد و نخوندمش. الان با اینستا ریدر اوضاع خیلی خیلی بهتره. ممنونم دکتر! دکتر اینجا نمیاد ولی من ازش بسیار ممنونم. عشقی میکنم از کتاب خوندن با گوشیم و اینکه دستم نسبت به قبل بازتره. هنوز با تبدیل1سری موارد مشکل دارم ولی این خیلی از گوگل اوسیآر بهتره. ممنونم دکتر! ممنونم دکتر! ممنونم!
داخل این کتابه1جفت همسفر دارن پیش میرن. برده و اربابش. ارباب جوون و بی تجربه و اسمش رو نبرش. طرف بیمار شد برده اش چیزیش نشده میگه حالم خرابه واسه چی تو چیزیت نشده این انصاف نیست تو برده منی. نمیدونم واسه چی عوض حرصی شدن خندم گرفت. کاش پایانش خیلی حالگیری نباشه! این برده به خاطر خونوادش داره همراه این جوونک میره که قربانی بشه و عوضش خونوادش آزاد بشن. امیدوارم آخرش شبیه باقی شوخیهای دارن شان حالم رو نگیره! من از این برده خوشم میاد. آدم با تدبیر و مجربیه. اون پسرک هر زمان بتونه تأکید میکنه که تو برده منی. و من امروز خیلی بی ربط و مسخره1دفعه توجهم رفت به اینکه واسه چی دیگه از این کلمه حرصی نمیشم! خندیدن هات خیالم نیست ولی این کلمه تا چند وقت پیش به شدت واسم، … حتی از تلفظش خودم رو از خشم جمع میکردم. نمیدونم1حس خشمی بهم میداد که دلم میخواست بدون هدفگیری با مشت هر کسی که مقابلم هست رو بزنم. نمیتونم توضیحش بدم. واقعیتش رو بخوایی، دلم هم نمیخواد تلاش کنم توضیحش بدم. فقط اینکه نه شنیدنش رو دلم میخواست نه تکرارش رو. و الان نه خیالم به شنیدنشه نه تکرارش. شاید بردگی هم1بخشی از تاریخ، از تقدیر، از داستانهای بی شمار روی زمین باشه! چند وقت پیش1کتابی میخوندم که درست خاطرم نیست چی بود خیلی پیش بود ولی1بخشش1کسی1نفر دیگه رو بنا بر مصلحتی با موافقت خود طرف برده خودش اعلام کرده بود. کتابه رو یادم نیست افرادش رو هم همینطور ولی درست و واضح خاطرم هست که نوشته بود بعد از اعلام اونی که برده شده بود نگاهی آروم به اربابش کرد و در نگاهش جز آرامش هیچ چیزی نبود و کی میدونست شاید اون با برده شدن به آرامش رسیده بود! این جمله آخر رو خوندم و از حیرت و خشم مشتم رو چنان فشار دادم که دستم درد گرفت. آخه واسه چی باید1احمقی آرامشش رو در این، … حالا اون کتاب رو خاطرم نیست ولی این بخش و حس خودم رو خاطرم هست. چه قدر عوض شدم! حالا میدونم این جهان سرشار از واقعیتهای عجیب و ناشناسیه که1کسی شبیه من حتی1از بی نهایتش رو نفهمیده. واقعیتهایی درست دم دست اما بسیار دور از درک من. مواردی که حتی در1قصه هم انتظار رو در رو شدن باهاش رو ندارم و به چشم1افسانه ی مضحک میبینمش ولی اونها همه حقیقتهایی هستن که ماهیتهای سیاه و سفیدشون رو فقط به افرادی نشون میدن که یا دنبالشون بگردن یا به مرحله ی درکشون برسن. حالا دیگه میدونم هر آدمی1جهانه. جهانی به بزرگی همین جهانی که داخلش گم شدیم. جهانی پر از حقیقتهای بی شمار و عجیبی در مورد خودش و اطرافش و همه چیز که عمرش قد نمیده تمامش رو بدونه. حالا دیگه مطمئنم که ما هرگز تمام خودمون رو کشف نمیکنیم. اونهایی که بیشتر میخونن و بیشتر میدونن بیشتر در این کشفیات پیش میرن ولی هرگز تمومش نمیکنن. واسه کشف تمام جهان باید عمری باشه اندازه ی جهان. و هیچ کسی در عمر خاکیش به اونجا نمیرسه. بله میشه که کسی با رها کردنه آزادیش به آرامش برسه. شاید از نظر من و تو این با هیچ چسبی نمیچسبه ولی واقعیه. واقعیتی تلخ که من2سال پیش از مواجه شدن باهاش در مورد1رفیق به تلخی گریه کردم ولی الان میفهممش.
پیام واتس! بذار ببینم کیه!
هی این عالیه! خدایا یعنی اینهمه مثبت! کلاس امروزم تعطیله! حالا میتونم واسه3شنبه درسهای امروز رو بهتر بخونم و الان برم ادامه ی کتابم رو بخونم و درسهای3شنبه که آماده کرده بودم و1خورده سختتر بودن میرن واسه شنبه آینده که زمانم بیشتره و خدایا دوستت دارم! آخجون1لیوان قهوه و ادامه ی کتابم و امشب سر مهلت آماده کردنه فایلهای تدریس آنلاینم و خدایااااا دوستت دارم! من رفتم قهوه و کتاب و صندلی گهواره ای و تاب و خدایا دوستت دارمممممم!
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
آمار
- 0
- 23
- 16
- 226
- 70
- 1,447
- 12,401
- 300,641
- 2,670,846
- 273,482
- 20
- 1,140
- 1
- 4,813
- جمعه, 5 خرداد 02