خوندمش! قشنگ بود!

عصر5شنبه. کتابه رو تمومش کردم. خدایا شکرت که3شنبه کلاسه تعطیل بود و من کلی درسش رو بلدم! الان1کتاب دیگه رو پردازش کردم که امشب بخونم. بدون سیستم. با گوشی! ایول!
کتابی که خوندم خیلی قشنگ بود. وسطش بارها لبخند زدم ولی هیچ جوکی در کار نبود. بغض کردم و عصبانی شدم ولی هیچ غم و درد قابل توصیفی در کار نبود. آخرش چشمهام خیس بودن ولی پای درد شخصی وسط نبود. غمی که دلم رو پر کرده بود از1جنس خاص بود و جنس اون اشکها تفاوت داشتن. جنس اون غم و اون بارون از جنس1جور حس غریب، چیزی شبیه ادراک، چیزی شبیه عشق، چیزی شبیه حسرتی که امکانش بسیار زیاده که هر کدوم از ما دیر یا زود گرفتارش بشیم، شبیه1جور درد بی توصیف، شبیه حس سنگینی و در عین حال ارزندگی1تجربه ی تلخ ولی به شدت مفید، شبیه عشقی که از جنس این عشقهای معمولی نیست، عشق مادر! عشق خالص! عشقی به مفهوم واقعی عشق!
اگر اهل کتابهای این مدلی هستی حتما برای1روز بیشتر رو بخون. اگر وسطش بارونی نشی آخرش به احتمال قریب به یقین گریه میکنی.
دلم نیومد نیام اینجا و این لذتی که امروز بردم رو اینجا به اشتراک نذارم. باید درس میخوندم ولی من آدم لذتطلبی هستم. از لذتهام نمیتونم بگذرم. امروز هم نتونستم. پس کتابه رو خوندم و الان هم باید میومدم اینجا میگفتم. حالا میرم باقی کیوکاردهام رو میخونم. امشب فقط کیوکارد. فردا فایلهای دیگه و اون2تا بخش دیگه از کلاسم. و آخ جون! واسه تایم نق شنبه هم یک موضوع حسابی دارم که در موردش حرف بزنم. اونقدر حرف بزنم که آخر کلاس وقت کم بیاد و استاد وسط توضیحاتم بگه دیگه بسه. اینجوری رو ترجیح میدم به اینکه زمان اضافی بیارم و مکث بشه. سر این کلاس من نباید مکث باشه. از تمام ثانیه هاش باید استفاده کنم. اونقدر استفاده کنم که استاد بگه دیگه زمان نیست ادامه نده. همیشه سعی میکنم سر این کلاسم این مدلی باشم.
نمیخوام به استرسی که به خاطر ضعف املای انگلیسیم و لیسنینگم دارم فکر کنم. امیدوارم بتونم اونقدر سفت باشم که زورم به درست کردنشون برسه! امیدوارم این ضعفها واسم دردسر نشن! امیدوارم، … امیدوارم خیلی چیزها بشه! دیرم شد. یکی از متنهام رو خوندم ولی هنوز در چندتا از جمله هاش زبونم میگیره. باید برم دومی رو بخونم و تمرین های آخری بمونه واسه فردا شب یا شنبه.
کلاس3شنبه شاید کمی سنگینتر باشه. فقط کمی اما نه خیلی زیاد. اگر اتفاق جدیدی پیش نیاد و من زبانآموز خوبی باشم میشه امیدوار باشم که درسهام خیلی آهسته بره به طرف سبکتر شدن. امیدوارم. واقعا امیدوارم. خب دیگه واقعا بسه. درس و زندگی. من رفتم!

اولین کسی باشید که این پست را میپسندد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «خوندمش! قشنگ بود!»

  1. ابراهیم می‌گوید:

    تو تازگیا به اوج خساست رسیدی پرپری گفتم ک نگی نگفتی
    من چندبار کتاب ازت خواستم و تو هربار از زیر دادن کتاب شونه خالی کردی
    ماه من رو ماه قبل نزاشتی برو لینک این کتابو بزار ببینم چی هست آیا!
    تو میتونی پریسا من اطمینان دارم میتونی از پسش بربیایی
    وقتی با این همه دیوار و سیم خاردار که دورت کشیده شده اینقده با روحیه پیش میری و بقیه رو هم وادار میکنی پا به پات عصا زنان به سمت دری که مشخص نیست کجای این زندگی منتظره تا باز بشه و ازش رد شد میکشونی مطمئنم از پس هرکاری برمیایی
    امیدوارم بزودی دری که بسمت صبح هست رو پیدا کنی و از ته دل بخندی و شادی کنی

    • پریسا می‌گوید:

      عه چه خساستی خب چه مدلی بدم بهت اینها رو؟ ماه من رو گذاشتم به خدا ولی لینک کتاب رو ببین من عضو1سری کانال تلگرامم از اونجاها برمیدارم اونهایی که میشه تبدیل بشن رو تبدیل میکنم میخونم ببین تو رو خدا مجانی مجانی شدم خسیسه معرکه! عجب داستانیه! ابراهیم موافقم من از پس خیلی کارها برمیام اگر دلواپسی ها و مداراها و ملاحظات خانوادگی دستم رو نبسته بود. من کله خری هستم که اگر با خودم باشه ریسک خیلی پرشها رو به جون میخرم. اگر میشد تا حالا تکلیفم مشخص شده بود. یا به صبح میرسیدم یا وسط شب سقوط میکردم و هرچی که بود منبه بلاتکلیفی ترجیحش میدادم ولی مادرم، نمیتونم. نمیخوام اذیتش کنم. خدا هم که عجب صبری داره! ای کاش زمانی برسه که من و تو و هر کسی دنبال صبح میگرده پیداش کنه! زمانی که دیر نباشه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا پاسخ معادله ی امنیتی را در کادر بنویسید. *