بعد از ظهر1شنبه. ولو شدم اینجا. باید بلند شم درص بخونم. امروز زودتر رسیدم خونه و، … خدایا من1احمق بوق بوق بوق بوق بوقم! آخ آخ خدا الان میمیرم. ولی خودمونیم جدا از خودم اوضاع خیلی هم بد نبود. بله بدک نبود ولی آآآآآیییییی خدا! الانه که خدا بگه زهرمار میخواستی خریت نکنی الان خدا و چیز چیکارت کنم! آییییی خدا و همچنان آآآآیییی خدا!
امروز احتمالا مادرم این اطراف نمیادش. مهمون داره. یکی از خاله هام. مناسبات آدمها چه عجیبه! چند وقت پیش1کسی، … اه بیخیال بابا! ولی بذار بگم. واقعا واسه من مهم نبود هنوز هم نیست ولی واسم عجیبه واقعا عجیبه. طرف چنان غافلگیرم کرد که2دقیقه یادم رفت دهنم رو باز ول کردم و باید ببندمش. از دست اون آدم حرصی نشدم. فقط حس کردم، عمیقا حس کردم این هم یکی شبیه بقیه هست. تا اون لحظه حسم به اون آدم این نبود. به نظرم از این دروغهای معمول آدمها پرهیز میکرد ولی دیدم که نه تنها پرهیز نمیکرد بلکه به شدت هم، … هی! به من چه! کس و کار من که نیستش بیخ چشم و گوش هم باشیم! فقط، … حالا دیگه میدونم زمانهایی که با خود من اونهمه مهربونه اون طرف ماجرا1چیزهایی متفاوت، … اه بسه بابا تمام اینها خیلی مسخره هست اون بنده خدا هم بذار همین شکلی باشه لابد این مدلی نتیجه های مثبتی گرفته خب الان شبیه من باشه خوبه آیا؟ اوه نه ابدا توصیه نمیکنم ولی آخه این، … واقعا لازمه تا این حد؟ حتما در دنیای امروز و روابط امروز و معاشرتهای امروز لازمه. من که نمیدونم. بعدش هم اصلا واسه چی من هنوز باید اون تماشای مسخره رو خاطرم باشه؟ مگه نمیگم واسم مهم نیست؟ خب الان چی؟ غافلگیری هم اگر بوده تموم شده رفته. الان دقیقا چی؟ خب واقعیتش هیچ چی. فقط شاید انتظار دیگه ای داشتم از این نفر خاص و، … خب واقعیتش به نظرم، … جدی الان من حرف حسابم چیه؟ اینکه اگر1کسی در1مورد نظر و نگاه منو در مورد خودش به خطا فرستاده در باقی موارد هم همین کار رو کرده؟ که طرف اونی که خیال میکردم نیست؟ خب نیست که نیست. به من چه که نیست. ما فامیل نیستیم. همسایه هم نیستیم. قرار هم نیست فامیل یا همسایه باشیم. من و اون بنده خدا فقط2تا نفر گذری هستیم که در1بخشی از مسیرمون در1جاده ی مشترک پیش میریم. اون آدم هم ذهن و دلش هرچی که هست عادتشه برای همسفرهاش همراه مثبتی باشه. نه1تخته سنگ یخی ایکبیری شبیه من. خب این ایرادش کجاست به خصوص اینکه این جاده ی مشترک خیلی هم قرار نیست طولانی باشه. چندتا پیچ کوچولوی دیگه که بریم این اشتراک کوچولو تموم میشه و جاده ها جدا میشن و اون میره به راهی که میخواد و من هم باید برم به راهی که باید. پس واسه چی داخل سرم هنوز بهش نق میزنم؟ دقیقا به من چه؟ میتونم تا فردا صبح در نفی این یادآوری خودم حرف بزنم ولی میشه بسه؟ الان رو به بالا ولو شدم کیبورد توی بغلمه دارم مینویسم و این یعنی شونه هام روی بالش هستن ولی دردش، آخ درد میکنن جفتشون درد میکنن خدایا دستهام هم درد میکنن چندتا از مهره هام هم درد میکنن و در نهایت همچنان آآآآآییییییییی خدا! آخه واسه چی من می افتم خدایا واسه چی آخهههههه! آییییی خدا!
بسه دیگه دیرم میشه. باید بلند شم برم سر درس و جزوه هام. این نوشتنها هم بمونه واسه بعد. امشب باید متنهام رو جمع و جور کنم. کاش بتونم. و پیش از رفتن، آآآآآآآآآیییییییییییییی خدا! خب جدی بسه. باز میام. کلی نق دارم بزنم. دیره. باشه واسه بعد. بعد! من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- ابراهیم در سکوت، نسیم، طبیعت، ارتفاعات.
- پریسا در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- ابراهیم در تعطیلات، مثبتها و بهانه ها.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- ابراهیم در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- مهشید در روزمرگیها با کمی ایجاز.
- پریسا در . . .
- ابراهیم در . . .
- پریسا در فقط محض گفتار.
- پریسا در فقط محض گفتار.
- مهشید در فقط محض گفتار.
- ابراهیم در فقط محض گفتار.
- پریسا در به رنگ پریشانی.
- چکاوک در به رنگ پریشانی.
- پریسا در حقیقت، حرکت، شروع!
- ابراهیم در حقیقت، حرکت، شروع!
- پریسا در سال تحویل.
آمار
- 0
- 7
- 3
- 102
- 41
- 1,646
- 8,112
- 299,082
- 2,671,907
- 273,742
- 16
- 1,142
- 1
- 4,819
- شنبه, 13 خرداد 02