ظهر2شنبه. تازه از سر کار رسیدم. باید درس بخونم فردا کلاس دارم ولی نمیتونم خودم رو متوقف کنم. نوشتنم میاد. فاصله و نیمفاصله به جهنم من فقط نوشتنم میاد.
اون بیرون داره بارون میباره. هوا سرده ولی از اون سردهایی که دلت میخواد بزنی بیرون و بدون چتر راه بی افتی و زیر بارون بری و بری و بری تا، …
اومدم توی بغل4دیواری امن خونه. باز هم نت خونه قطع شده. شماره این شرکته چند بود فراموش کردم. یادداشت هم کردم ولی به چه عنوانی! خاطرم نیست.
شومینه رو تا آخر بردم. کار درستی نیست سردرد میشم. حالا میرم کمش میکنم فعلا چند لحظه بذار بمونه. سردمه. سردمه! خیلی سردمه! خیلی!
امروز چنان دلم سفر میخواد که خدا میدونه. نه از این سفرهای گردشی. از اون سفرهای طولانی که لازم نیست دیگه برگردی عقب. آخ کاش موقعیتش واسم اونهمه دور از دسترس نمیشد! باز امروز هوایی شدم! بیخیال.
به پیشنهاد قشنگهای مادرم فکر میکنم. از امروز صبح دارم بهش فکر میکنم. امروز صبح بعد از اینهمه صبح و اینهمه شب. در موردشون اینجا گفتم. توضیحشون ندادم فقط گفتم پیشنهادهای قشنگی واسم داشت که دلم نخواست بهش فکر کنم. حالا دلم میخواد. جدی من یک تکون شدید لازم دارم که شبیه اون پرنده کوکوی داخل ساعت جدا کنم خودم رو از تمام، به نظرم عاقبت انجامش میدم. گاهی خیال میکنم همین فردا. ولی گاهی از دستم و از دسترسم در میره و دور میشه. اما میدونم که عاقبت انجامش میدم.
از معمولم تلختر بودم این شبها. هنوز هم تلخم ولی بد نیست دیگه شروع کنم به خوددرمانی. الان زورم نمیرسه باشه واسه بعد. شاید امشب. شاید فردا. شاید هم، … میدونم موقته ولی از هیچ چی بهتره. کاش بتونم سر1چیزهایی بمونم و1دفعه واسه همیشه خودم رو نجات بدم! الان نمیخوام حرفش رو بزنم. زیاد پیش اومده که حرفش رو زدم و فقط حرفش رو زدم. بذار حالا هیچ چی نگم بلکه این سکوت کمک کنه. اگر کنه!
نزدیک بود خودم رو نفله کنم. نه بابا خیال خودکشی نداشتم اتفاقی بود. داشتم، خب داشتم1موارد لازمی رو تمرین میکردم تا درست انجامشون بدم که1دفعه نمیدونم تمرکزم چیش شد و موج برداشت و من هم در نتیجه ی این انحراف موج برداشتم به1طرف و خدا واسه کسی نخواد خیال کردم هم ساعد دست و هم ساق پام در1طرفم جفتی قلم شدن. کل1طرفم از شونه تا نوک پا اول تیر کشید بعدش بی حس شد گفتم این دفعه دیگه به چنگی ملخک حالا بیا جمعش کن. خیلی مسخره بود ولی اون لحظه به جای اینکه از دردم به خودم بپیچم بیشتر وحشت اتفاق بود که داشت اذیتم میکرد. مونده بودم اگر استخون شکونده باشم چه خاکی به سرم کنم. به بقیه بگم چی شدم. شکر خدا به خیر گذشت. فقط درد بود و تونستم جمعش کنم ولی الان به نظرم3روز شده که به شدت کوفته هستم و آخ آخ جدی نزدیک بود نصف بشم خب آخه واسه چی داشتم درست میرفتم این حواس پدرسوخته1لحظه کجا در رفت؟ بیخیال. من که درست بشو نیستم باز هم بلا سرم میاد پس بیشتر از این گفتن نداره.
باید آزمایش کنم ببینم نت وصل شده یا نه. این بیشعور داره حرصم میده. باید شماره رو پیدا کنم. دیگه واقعا تحملش رو ندارم باید تخلیه اش کنم. هرچی میشه بذار بشه. عوضیه کثافت!
خب اگر وصل نشه باید دوباره با نت همراه وصل بشم. طوری نیست میشم فقط کاش، بیخیال کاش وصل بشه! باید وصل بشم و اینو بزنم روی آنتن اینجا بعدش هم بشینم سر درسم. فردا کلاس دارم. دلم میخواد، … نه نمیخواستم در مورد تعطیلی کلاسم بگم. دلم میخواد بتونم، … اه بسه. درس. درسم موند. دیرم میشه. من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 51
- 35
- 117
- 62
- 1,811
- 26,108
- 375,323
- 2,644,402
- 269,131
- 33
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02