5شنبه عصر. باید جزوه هام رو واسه شنبه بنویسم. بعدش فردا بخونمشون. هفته ی خزنده ای بود و به نظرم هفته ی آینده هم همینطور باشه. خوشم نمیاد. خزنده و کند و، … کم اکسیژن. مادرم اینجا بود. الان تنهام ولی نمیدونم تا کی تنهام. احتمالا طول میکشه. رفته خونه دختر خاله. گفتن منو ببره. نرفتم. کرونا. خب واقعیتش بهانه آوردم. حسش نیست. دلم میخواد بزنم بیرون ولی دلم نمیخواد. بلد نیستم توضیحش بدم. دلم میخواد حسم رو جا بذارم بعدش بزنم بیرون. باید درس بخونم. درس بخونم!
عروسی1نزدیکه. کاش تاریخش عوض نشه! بچه ها قطعا اونجا خواهند بود. من نمیرم. کرونا. چیه! الان چیه! خب کروناست دیگه! هی! من نمیرم. وسط جمعهای شلوغ بدجوری خسته میشم. در خودم نمیبینم خروج از سکوتم رو. ولی عروسی1! خدایا1کاری کن بدجوری خوشبخت بشن! اینو بدجوری میخوام!
خونواده، یعنی مادرم، اصرار داره واسه عید بریم سفر. من خیالم نیست. اگر واقعیتش رو بگم خیلی حسش رو ندارم. اگر بیشتر واقعیتش رو بگم ابدا حسش رو ندارم. هیچ چی دلم نمیخواد جز اینکه بدون استرس وظیفه های یکنواخت بی انتها و روزهای خزنده آروم شبیه بقیه زندگی کنم. شدنی نیست. من متفاوتم. همه چیزم. بهتر نیستم فقط بد متفاوتم. زندگیم. رشدم. خونوادم. خودم. من متفاوتم!
جهنم شخصیم حالا دیگه شعله هاش رو به آسمون نمیرن اما نه سردن نه خاموش و نه کمجون. به جای عمودی بالا رفتن افقی گسترده میشن و تمام وسعت ذهنم رو خاکسترپوش میکنن. درد تاولهاش وحشتناکه ولی از حوار زدن گذشتم. حالا فقط تماشا میکنم. سعی نمیکنم ترمیمش کنم. سعی نمیکنم بگم که درد دارم. سعی نمیکنم هم که مخفیش کنم. فقط تماشا میکنم. فقط تماشا میکنم!
شاید تا عید حس سفرم بهتر بشه. خدایا! پس کی مصلحت میبینی به من آرامش بدی؟ من1زندگی معمولی عادی مسخره شبیه مال بقیه بنده هات دلم میخواد آخه این چیزی نیست واسه چی در تقدیرم ننوشتیش؟ چی بگم! خدایا شکرت! حکمتت رو شکر. شکر!
ناشکر و بدجنس نباشم! اتفاقهای مثبت هم بود. استاد پیام داد بهم گفت بابا برفی مجوز گرفته. حالا دیگه همه میتونن بشناسنش و حرفهاش رو بشنون و قصهش رو بدونن. بابا برفی رو1جور عجیبی دوست دارم. شبیه پدربزرگ با ارزشی که از هر نظر می ارزید و دلم چه قدر تنگه واسش! کاش زودتر بره داخل کاغذهای لای2تا جلد سخت! میدونم در هر حال بابا برفیِ خودمه ولی دلم میخواد از داخل اینترنت بیاد بیرون. میخوام بغلش کنم. میخوام لمسش کنم. میخوام حسش کنم. بلد نیستم توضیحش بدم. میخوام بین دستهام باشه نه فقط داخل سیستمم. میخوامش. خدایا کاش زودتر دربیاد1جلدش رو میخوام فقط واسه خودم فقط واسه خودم!
البته این وسط1چیزهایی، … نتونستم از شر اون کلید شوک عوضی خلاص بشم. ظاهرا کسی جز خودم خیالش نیست. آخه واسه چی گیرهای منو کسی خیالش نیست؟ من باید اینو حلش میکردم پیش از اینکه، … جدی اگر بابا برفی قرار بود باهام حرف بزنه در این مورد چی بهم میگفت؟ باهام موافق میشد؟ باهام موافق نمیشد؟ کاش این لعنتی این حس لعنتی این منفیه لعنتی نبود تا بیشتر میتونستم بفهمم ورود بابا برفی به دنیای واقعی چه عشقیه واسم!
داخل تیمتاک. کانال باز. بچه ها اومدن. اطرافم اطراف مجازیم شلوغ شده. بذار چند لحظه ننویسم.
خب همچنان در تیمتاک. فضا آرامتره و صدای صفحه خوان رو میشنوم پس میشه که باز اراجیفم رو ادامه بدم. چی میگفتم؟ حسش نیست برگردم اون بالا ببینم پس بیخیالش. ای کاش این سکوت نسبی همچنان باقی بمونه. دلم نمیخواد داخل کانال بسته برم ولی دلم هم شلوغی نمیخواد. گاهی از تماشای رفت و آمدهای اینجا خوشم میاد. گاهی که بهش بیشتر توجه میکنم. این روزها کمتر توجه میکنم. تقریبا به همه چیز. سعی میکنم کمتوجهتر باشم بلکه کمتر بشه اون سوزش خزنده ی لعنتی که نمیدونم تا کی طول میکشه. جدی این شعله ها تا کی میتونن خاکستر تولید کنن؟ تا1هفته؟ تا1ماه؟ تا1سال؟ تا1عمر؟ هی! بیخیال. بیخیال!
تمریناتم دارن بیشتر و بیشتر جواب میدن. البته نتونستم روی کاهش وزنم و باقی موارد1جا تمرکز کنم ولی این یکی داره جواب میده. درصد خطاهام داره میاد پایین و البته بد نیست یادم بمونه که این تعداد کمتر1خورده ویرانیشون بیشتره و خب، خب چیکارش کنم تقصیر من که نیست وقتی اشتباه میره میره دیگه! ای بابا! ولی بدک نیست. میتونم به خودم امیدوارتر باشم. البته به شرط کاهش خطاهای احتمالی انحرافی.
واسه تعمیر تردمیلم همچنان کاری نکردم. به نظرم بدجوری زدم خودم رو ناقص کردم. شکر خدا از راه رفتن نیفتادم ولی دردش همچنان هست و اگر1خورده مواظب نباشم واقعا اذیتم میکنه.
استرس آزاردهنده ای که تلاشهام واسه نادیده گرفتنش ناکام مونده رو تف میکنم ولی طعم مزخرفش همچنان باقیه و اذیتم میکنه. کاش میتونستم به1کسی بگم! کسی که بشه باور کنم واقعا میتونه کمک کنه! حیفم میاد که موفقیتهام رو با این کوفتی خط بندازم. دلم میخواد خلاص باشم از دستش ولی، خدایا آخه واسه چی نشد من خارج بشم از داخل این1برگه کاغذ عوضی که کل حالم رو خطخطی میکنه؟
بسه دیگه دیره. از تیمتاک زدم بیرون. باید برگردم، بشینم و نت های شنبه ام رو بنویسم. فردا باید واسه شنبه درس بخونم. تا جایی که من میدونم، یک هفته ی خزنده و کند و یکنواخت دیگه در پیشه. کاش این مدلی، … بیخیال. میشد بدتر از این باشه. خیلی بدتر. خدایا شکرت! من رفتم.
Top Liked Posts
Powered by WP Likes- درباره پریسا
36
8
- انتقال تموم شد. هورا!
7
14
- آخرین پرواز2
6
46
- سلام به همگی.
5
22
- من و دیروز و امروزم
4
18
- درباره پریسا
-
نوشتههای تازه
دستهها
اطلاعات
پیوندها
آخرین دیدگاهها
- پریسا در سال تحویل.
- ابراهیم در سال تحویل.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در میخوام بخوابم.
- پریسا در انتظار سیاه.
- ابراهیم در میخوام بخوابم.
- مهشید در میخوام بخوابم.
- ابراهیم در انتظار سیاه.
- پریسا در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- ابراهیم در شوک و شک و ای کاش، عبرت!
- پریسا در تلخ اما آرام.
- ابراهیم در تلخ اما آرام.
- پریسا در همراه امن.
- مینا در همراه امن.
- پریسا در انتظارهای کوچولو.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- پریسا در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
- ابراهیم در انتظارهای کوچولو.
- ابراهیم در کمی شب. فقط کمی. فقط اینجا.
آمار
- 0
- 91
- 41
- 146
- 70
- 1,938
- 23,888
- 375,114
- 2,644,731
- 269,292
- 34
- 1,122
- 1
- 4,800
- سه شنبه, 8 فروردین 02